وصیت نامه سه دانش آموز شهید
نه یکبار، بلکه چندبار باید این وصیتنامه ها را بخوانیم تا بفهمیم که چطور جبهه برای بعضیها دانشگاهی بود که حتی بدون گذراندن تحصیلات مقدماتی، از آن فارغ التحصیل شدند و مدرک خود را از اباعبد ا..(ع) گرفتند .
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پرگشودن، پرستو شدن
فرازهایی از وصیتنامه دانش اموزشهید، رضا پناهی
بسم الله الرحمن الرحیم
هرکس من را طلب می کند می یابد ، و کسیکه مرا یافت می شناسد، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم. ( حدیث قدسی )
هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم.
پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال ، پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله ..... ادامه مطلب...
شلمچه بودیم!
شیخ مهدی میخواست آموزش پرتاب نارنجک بده گفت:"بچه ها خوب نگاه کنید.
محمد! حواست اینجا باشه.احمد! این جوری نارنجک رو پرتاب میکنند.خوب نگاه کنید
تا خوب یاد بگیرید.خوب یاد بگیرید که یه وقتی خودتون یا یه زبون بسته ای رو نفله نکنید.
من توی پادگان،بهترین نارنجک زن بودم.اول،دستتون رو میذارین اینجا
بعد شیخ مهدی ضامن رو کشید و گفت:حالا اگه ضامن رو رها کنم،در عرض چند ثانیه منفجر میشه.
داشت حرف میزد و از خودش و نارنجک پرانی اش تعریف میکرد که فرمانده از دور داد
زد:"آهای شیخ مهدی! چی کار میکنی؟"
شیخ مهدی یه دفعه ترسید ونارنجک و پرت کرد.نارنجک رفت و افتاد رو سر خاکریز.
بچه ها صاف ایستاده بودند و هاج و واج نارنجک و نگاه می کردند که حاجی داد
زد:"بخواب برادر! بخواب"
انگار همه رو برق بگیره،هیچکس از جاش تکون نخورد.چند ثانیه گذشت.همه زل زده
بودند به سر خاک ریز،که نارنجک قل خورد و رفت اون طرف خاکریزو منفجر شد.
شیخ مهدی رو به بچه ها کرد وگفت :"هان یاد گرفتید؟!دیدید چه راحت بود!"
فرمانده خواست داد بزنه سرش که یه دفعه ای صدایی از پشت خاکریز اومد که
میگفت:"الله اکبر!الموت لصدام!"بچه ها دویدن بالای خاکریز که ببینن صدای
کیه؟دیدند یه عراقی ای زخمی شده و به خودش میپیچه.
شیخ مهدی ، عراقی رو که دید داد زد:"حالا بگید شیخ مهدی کار بلد نیست؟!ببینید چی کار کردم
راوی:(محسن صالحی حاجی آبادی)
یکی از آزادگان در خاطرات خود گفت: مرا نشاندند برای فیلمبرداری و مصاحبه. من ضمن معرفی خودم و چند تا از دوستانم و دادن یک شماره تلفن، از روی صندلی بلند شدم. دوربین، همینطور به طور خودکار، کار خودش را میکرد.
زائر آزاد شده ایرانی از سوریه گفت: گروگان گیران وهابی که ما را ربوده بودند فکر می کردند شیعیان ایرانی قرآن خواندن را یاد ندارند و وقتی که تعدادی از اسیران ایرانی با صوت زیبا قرآن را تلاوت می کردند گروگان گیران وهابی گریه می کردند.
حسین علی حسینی در گفتگو با مهر اظهار کرد: مدتی که از اسارتمان به دست نیروهای معارض سوری گذشته بود از گروگان گیران تقاضای قرآن کردیم.
گروگان آزاد شده ایرانی افزود: گروگان گیران در ابتدا با حالت تعجب و تمسخر گفتند مگر شیعیان ایرانی قرآن خواندن یاد دارند که ما به شما قرآن بدهیم و اصلا مگر شیعه قرآن می خواند.
علی حسینی بیان کرد: وقتی یکی از گرو گان گیران پس از اصرار فراوان ما یک جلد کلام الله مجید را در اختیار ما گذاشت صوت زیبای تعدادی از اسیران همراه بنده آنچنان تاثیری بر گروگانگیران وهابی گذاشت که آرام آرام گریه می کردند و اشک می ریختند. ادامه مطلب...
مرتضی پیر یایی معاونت عملیات تیپ 11والعادیات در زمان جنگ تحمیلی گفت: در عملیات کربلای 4 بیشتر از 500 بمب شیمیایی را خنثی کردم که باعث شد به شدت شیمیایی شده و حتی نابینایی موقت پیدا کنم. متن زیر گفتگوی کوتاهی است با جانباز بزرگوار مرتضی پیر یایی.
و چه زیباست آن گاه که اشک به گوشه ای از چشمان خردلی اش می نشیند و یاد طهماسبی و مجید جمشیدی او را به دورانی می برد که بچه های تیپ پیر ش. م. ر می خواندنش و آن گاه که از سوسنگرد و مصطفی چمران نام می برد و حماسه ای شگفت را به تصویر می کشد. حماسه ای که مرتضی پیر یایی نیز خود جزئی از آن است. در گفتگویی کوتاه با این رزمنده دلاور آن روزها و یادگاری برای این روزها، از خاطرات و خطرات او پرسیدیم.
معاون عملیات تیپ 11 والعادیات در ابتدا از مبارزاتش همراه مصطفی چمران گفت: در ستاد جنگ های نامنظم شکارچی تانک بودم، خبر دادند که مصطفی زخمی شده است خودم را به موقعیت شهید چمران رساندم، دیدم با زخمی که برداشته همچنان در حال جنگیدن است و نیروهای بعثی از ترس او در حال عقب نشینی هستند، این عقب نشینی تا سر حد مرزهای ایران با عراق ادامه داشت و این شجاعت شهید چمران روحیه مضاعفی به نیروها داد و باعث شد تا نیروهای بعثی اسیر شوند.
مرتضی سپس به ورودش به ش. م. ر اشاره کرد و افزود: بعد از کار برد سلاح های شیمیایی توسط عراق مسئولین اعلام کردند عراق از سلاح های شیمیایی وکشتار جمعی استفاده می کند و ما برای مقابله با این سلاح به تعدادی نیرو که از جان گذشته باشند نیاز داریم بعد از اعلام نیاز من و تعداد دیگری داوطلب شدیم و پس از گذراندن یک دوره آموزش به همراه دکتر فروتن، رجایی و برادر فتحیان و… یک گروه تشکیل دادیم که این گروه بعد از گسترش به 3 تیپ امام سجاد، والعادیات، بعثت تبدیل شد و به این ترتیب نخستین هسته های گروه پدافند شیمیایی در جنگ شکل گرفت که نخستین تجربه حضور این گروه به عملیات خیبر بازمی گردد.
وی ادامه داد: در عملیات خیبر عراق منطقه را به شدت آلوده کرده بود و به همین دلیل مسئولین حمام هایی برای گند زدایی انتخاب کرده بودند نیروها برای رفع آلودگی به آنجا فرستاده می شدند و اگر مصدومت جزئی بود بعد از رفع آلودگی دوباره به خط باز می گشتند و این عملیات اولین تجربه حضور من در ش. م. ر بود که در آنجا شاهد شهادت و مصدومیت افراد بسیار زیاد بود. ادامه مطلب...
یک شب برای عملیات به نخلستانها رفتیم. قبل از آن با بچهها هماهنگ کرده بودم که با سوت بلبل، شما را هدایت میکنم. به هدف که نزدیک شدیم، بلبل شروع کرد به خواندن و از این طریق بچهها را هدایت کردم و به هدف مورد نظر رسیدیم.
فارس- روز بازگشت رزمندگان اسلام برای سوریها روز بسیار سختی بود. برایشان سخت میآمد از نیروهای جوان و شاداب و پر انگیزه جدا شوند.
وقتی به اندیمشک رسیدم اول شماره تلفنی که آن اسیر اعلام کرده بود را گرفتیم دیدیم کسی جواب نمیدهد، من گفتم بهتر است همان شماره ای را بگیریم که در خواب به شما الهام شد.
وحید یامین پور در صفحه شخصی خود در شبکه اجتماعی گوگل نوشت:
سردار شهید «سیدعلی دوامی» به سال 1346 در بیست و یکم ماه مبارک رمضان در ساری متولد شد و 21 سال بعد در منطقه عملیاتی شلمچه، در لباس سربازی نهضت حضرت روح الله با مسئولیت جانشین فرماندهی گردان مسلمبن عقیل از لشکر 25 کربلا در بیست و یکم ماه مبارک رمضان به شهادت رسید.
«فاطمه نیکدوز» مادر شهید سیدعلی دوامی خاطراتی را از تنها پسرش که در «شلمچه» کربلایی شد، را روایت میکند:
کودکی شهید سیدعلی دوامی ادامه مطلب...