سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 118
  • بازدید دیروز : 138
  • کل بازدید : 941177
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/9    ساعت : 4:29 ع
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،

وقتی به اندیمشک رسیدم اول شماره تلفنی که آن اسیر اعلام کرده بود را گرفتیم دیدیم کسی جواب نمی‌دهد، من گفتم بهتر است همان شماره ای را بگیریم که در خواب به شما الهام شد.

عملیات والفجر مقدماتی تمام شده بود. از این که نتوانسته بودیم در عملیات شرکت کنیم ناراحت بودیم. سردار شهید الیاس حامدی معاون گردان صاحب الزمان(عج) رادیو کوچکی داشت که اخبار جبهه ها را از آن پیگیری می کرد.
 
یک روز که موج رادیو را می چرخاند بر حسب اتفاق رادیو عراق را گرفت. وقتی گوینده اعلام کرد که با چند نفر از اسرای ایرانی قصد مصاحبه دارد شهید حامدی کمی مکث کرد تا از اسرا خبری کسب کند. بعد از چند لحظه اسیری خود را اهل اندیمشک معرفی کرد و گفت: با شماره تلفنی که اعلام می کند خبر سلامتی او را به خانواده اش برسانیم. شهید حامدی شماره تلفن را یادداشت کرد و گفت: بیا برویم به خانواده اش خبر بدهیم...
 
بنا به دلایلی آن روز نتوانستیم خبر سلامتی آن برادر را به خانواده‌اش برسانیم. شبِ همان روز شهید حامدی دو سید نورانی را در خواب می بیند که به او می گویند: چرا خبر سلامتی اسیر را به خانواده‌اش نرساندید؟ این اسیر پسری به نام عباس دارد که دیشب تا صبح برای پدرش گریه کرده است. آن دو سید بزرگوار به شهید حامدی می گویند: شماره تلفنی را که یادداشت کرده‌اید اشتباه است و شماره تلفن صحیح را به الیاس می دهند. صبح وقتی شهید حامدی خواب را برایمان تعریف کرد مو در بدنمان سیخ شد.
 
وقتی به اندیمشک رسیدم اول شماره تلفنی که آن اسیر اعلام کرده بود را گرفتیم، دیدیم کسی جواب نمی دهد. من گفتم بهتر است همان شماره ای را بگیریم که در خواب به شما الهام شد.
 
همین کار را کردیم، پیرمردی جواب ما را داد. بعد از احوالپرسی آدرس او را گرفتیم و به اتفاق هم به سمت منزل این مرد که عربی تکلم می کرد رفتیم. وقتی الیاس ماجرای خواب را برای ایشان تعریف کرد ،به خصوص در مورد اسم پسر کوچک اسیر و گریه ی شب گذشته اش مطالبی را گفت و آن مرد عرب بلند شد و گفت: تا امروز شک داشتم ولی دیگر باورم شد که شما سرباز واقعی امام زمان (عج) هستید.
 
راوی: قلی هادوی از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا





مطلب بعدی : وای به وقتی که میلیتاریسم ایران زنده شود       


پیامهای عمومی ارسال شده