سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 134
  • بازدید دیروز : 134
  • کل بازدید : 941055
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/8    ساعت : 11:13 ع
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،

سردار شهید «سیدعلی دوامی» به سال 1346 در بیست و یکم ماه مبارک رمضان در ساری متولد شد و 21 سال بعد در منطقه عملیاتی شلمچه، در لباس سربازی نهضت حضرت روح الله با مسئولیت جانشین فرماندهی گردان مسلم‌بن عقیل از لشکر 25 کربلا در بیست و یکم ماه مبارک رمضان به شهادت رسید.

«فاطمه نیک‌دوز» مادر شهید سیدعلی دوامی خاطراتی را از تنها پسرش که در «شلمچه» کربلایی شد، را روایت می‌کند:

  

کودکی شهید سیدعلی دوامی

کارهایی که در زندگی پسرم تأثیر گذاشت

من هرگز علی را تنها رها نمی‌کردم، همیشه همراه من بود، 9 سالش هم که بود در جلسات و مراسم و هیئت‌ها همراهی‌ام می‌کرد، خیلی به علی وابستگی داشتم، روی علی خیلی حساس بودم، نمی‌خواستم اتفاقی برایش بیفتد، همیشه در نمازجمعه‌ها و تظاهرات‌ها همراهی‌ام می‌کرد، مطمئن بودم که همه اینها در مسیر زندگی سیدعلی تأثیر خواهد داشت.

 

 

 

شهید سیدعلی دوامی

علی‌وار در کوچه‌ها به خانه فقرا سر می‌زد

یادم هست یک سری از خانواده‌های جنگ‌زده را به ساری آورده بودند، من و هر سه فرزندم می‌رفتیم از هر جا که می‌توانستیم برای جنگ‌زده‌ها وسایل تهیه می‌کردیم، لباس، پوشاک و خوراک هم از خودمان و هم از مردم می‌گرفتیم و برایشان می‌بردیم؛ سیدعلی در تمام این مراحل همراه من بود و اینها را می‌دید، او با لذتی خاص این کارها را انجام می‌داد.

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی هم به مردم کمک می‌کردیم، مثلاً افراد دور یا نزدیکمان را که می‌دانستیم نیازمند هستند، شناسایی می‌کردیم و با کمک افراد دیگر، در سال به مناسبت‌ها و بهانه‌های مختلف شبانه کمک‌ها و وسایل موردنیازشان را درب خانه‌شان می‌بردیم.

افرادی که در وضعیت مالی خوبی نبودند یا در شرایط بد اجاره‌ای زندگی می‌کردند و بسیاری دیگر. به علی می‌گفتم: «امشب می‌خواهیم برویم مهمانی» می‌گفت: «مامان بار سنگین است» می‌گفتم: «بله علی جان!» وسایل را دم در گذاشتیم و می‌رفتیم نمی‌خواستیم صاحب خانه متوجه شود که چه افرادی به او کمک رسانده‌اند.

علی از دوران کودکی در چنین فضایی رشد کرده و تربیت شد. همه اینها روی علی تأثیر مثبتی داشت، همین‌ها باعث می‌شد تا علی پول‌هایش را جمع کرده و به افرادی که می‌دانست نیاز دارند، ببخشید.

 

شهید سیدعلی دوامی

کاپشن شهادت سیدعلی دست به دست چرخید

سیدعلی کاپشنی داشت که بعد از شهادتش دست به دست بین رزمندگان می‌چرخید، هر کسی که این کاپشن را می‌پوشید به شهادت می‌رسید؛ شهید سیدمجتبی علمدار در مراسم‌ و هیئت‌ها هم همیشه از سیدعلی می‌خواست که او را هم به حلقه شهدا برساند.

سیدمجتبی علمدار از جانبازان شیمیایی‌مان بود، او هم بعد از پوشیدن کاپشن سیدعلی به آرزویش رسید؛ در حال حاضر هم نمی‌دانم آن کاپشن در کدام شهر و دست کدام یک از رزمندگان است.

سیدعلی باید به آرزویش می‌رسید

سیدعلی به من می‌گفت: «اگر دوست داری، تو هم می‌توانی بیایی جبهه، مهمانی پیش ما» گفتم :«نه! من اضطراب دارم، آنجا که باشم بیشتر هم خواهد شد؛ همین که از دور، اخبار و عملیات‌ها را دنبال می‌کنم کافی است، آنجا که جز شهادت چیز دیگری نیست».

بعد از پذیرش قطعنامه 598 علی شهید شد، خیلی‌ها می‌گفتند: «کاش علی شهید نمی‌شد» گفتم: «خیلی سپاسگزارم، اگر برای دلخوشی من می‌گویید و دلتان برای من می‌سوزد، سخت در اشتباه هستید من نیازی به این دلسوزی‌های شما ندارم، اگر علی به آرزویش نمی‌رسید، از خدا گله می‌کردم این حرف‌ها تنها درد دل من را زیاد می‌کند».





مطلب بعدی : وای به وقتی که میلیتاریسم ایران زنده شود       


پیامهای عمومی ارسال شده