سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 58
  • بازدید دیروز : 48
  • کل بازدید : 948301
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/9/9    ساعت : 4:30 ص
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،

تو جان بخواه، کیه که بده

چشم هامان به در کتری بود که مثل اسپند روی آتش وَرمی جهید بالا و بخار آب را در خودش می پیچاند. من که تمام هوش و حواسم پیش آن عدد بود و این آخری اش افتاد به من و این که: چرامن؟1

کریم هم ساکت بود. و علی منطقی هم. اما صدای قل قل نگذاشت. بی حوصله تر از همه مان علی بود که نیم خیز شد و فیتیله چراغ را کشید پایین و گفت: این بیچاره که خودش را هلاک کرد از بس زد تو سر و کله خودش.

و بلند شد و گفت: قربان غریبی ات بروم عزیزم. الان خودم فدات می شوم.

یک شیشه مربا پیدا کرد و آمد کتری را کج کرد و یک چایی آلبالویی برای خودش ریخت و حظّ کرد و گفت: جانمی هی! به این می گویند مرد افکن.

به کریم گفت: بدهم خدمتت؟

کریم ساکت بود.

علی چای را تعارف کرد طرفش و گفت: از دستت می رود آ. گفته باشم.

کریم گفت: نچ. شروع کردی باز هم؟

علی گفت: ببین چه له له می زند بیچاره. می گوید من از آن کهنه دم های تازه جوشم که جان می دهم برای...

کریم گفت: آخر تو این گرما کی چایی می خورد که من بخورم؟

علی گفت: من

کریم گفت: تو اگر باحال بودی، اگر معرفت داشتی، اگر شهردار خوبی بودی، یک لیوان آب می دادی دست بچه ها تا هم دعات کنند، هم بگویند بابا این علی هم زیاد سیم هاش قاطی نیست، از خودمان است.

علی گفت: تو جان بخواه کریم جان، آب چی چیه، کیه که بدهد.

کریم گفت: مب بینی؟

شانه بالا انداختم، لبخند هم زدم.

علی گفت: شوخی کردم بابا. آن لیوان را بده بروم برات آب بیاورم.

کریم گفت: از کجا؟

علی گفت: چه حرف ها می زند. خب معلوم است دیگر. از همین بغل، از رودخانه.

کریم تا شنید علی چی گفته، چوبی را که پشت پتو قایم کرده بود، برداشت و پرت کرد طرف علی و علی مثل فرفره از چادر زد بیرون.

کریم غرغر کرد و سر تکان داد و به من گفت: می بینی؟

بلند گفت: مگر دستم بت نرسد.

سر علی از کنج چادر آمد تو و گفت: با عرض پوزش مجدد. آقایان محترم فرماندهی اگر اذن دخول بفرمایید، می خواهیم جدول برنامه را به استحضارتان بداریم.

و بی اجازه ما و خیلی جدی آمد تو و طوماری خیالی را در دست گرفت و ابرو در هم گره زد و سرفه کرد و برنامه را فهرست وار و با ذکر عنوان خواند. همه چیز را از صبح علی الطلوع درجه بندی کرده بود، با ذکر دقیق ساعت. صرف ناهار و با ذکر بعضی وقت ها کباب و تمرین غواصی توی آب و گپ بدون غیبت و نخود نخود هرکه رود خانه خود و آزاد باش در اختیار منورها خوشم آمد. بیشتر به خاطر ظرافتی که در انتخاب آن ها به خرج داده بود. اما کریم مثل من نبود. اخمی کرده بود دیدنی که علی را ترساند. عقب عقب رفت، احترام گذاشت، وبا همان لحن جدی گفت: خیالتان راحت باشد. برنامه آنقدر دقیق است که هر جهودی را ظرف مدت یک روز مسلمان می کند.

کریم از کوره در رقت، چوبش را برداشت، افتاد دنبال علی.

منبع: غواص ها بوی نعنا می دهند- حمید حسام-

----------------------------------------------------------------------------------

1-مدیر وبلاگ: توضیح این که بچه های گردان غواصی همدان-گردان جعفر طیّار- در عملیات کربلای 4 که در سد گتوند آموزش می دیدند 72 نفر بودند و در روز اول آشنایی به دستور فرمانده گردان - کریم مطهری – دستور بشمار یک می دهد و بر حسب اتفاق ععد 72 به این بزرگوار می رسد و شخصی که این خاطره را تعریف می کند جانشین کریم است و می گوید من هنوز در این فکر هستم که چرا عدد مقدس 72 به من افتاد. توجه کنید که اکثرلین بچه ها در این عملیات شهید شدند و بقیه به غیر از دو نفر یا اسارت دشمن بعثی درآمدند.آن دو نفر علی منطقی و کریم مطهری بودند که کریم در این عملیات شدیداً مجروح شد و علی او را به عقب منتقل کرد.

 

 




برچسب ها : شهدا  ,


      
<   <<   6   7   8   9   10      


پیامهای عمومی ارسال شده