پس از سخنرانی مهیّج و عارفانه حاج حسین، دلاوران غواص در کنار اروند به صف پشت سر هم می ایستادند. فرمانده، طناب بلندی را می آورد و برای اینکه از هم جدا نشوند، هر کدام به فاصله تقریباً یک متر طناب را محکم به کمر خود می بندند. طبق مقررات باید اواین نفری که در صف قرار داردسر طناب را به خود ببندد و به همین ترتیب نفرات بعدی، اما این شهید بزرگوار«تازیکه» است که حدود چهار پنج متر از طناب را رها کرده و بعد آن را به خود می بندد. فرمانده پس از اینکه قضیه را متوجه می شود با حالت تندی او را مورد مؤاخذه قرار داده و می گوید:
این چه کاری است؟ چرا مقداری از طناب رهاست؟
امّا شهید «تازیکه» چیزی نمی گوید. برای بار دوم فرمانده سؤال خود را تکرار می کند و این بار هم شهید «تازیکه» است که با چشمانی اشک بار و یک دنیا اطمینان لب به خسن می گشاید:
«آخر جناب فرمانده! مگر ما بی صاحب هستیم؟ من سر این طناب را به دست صاحبمان«حجة بن الحسن» سپرده ام تا او خودش ما را هدایت کند و اتفاقاً بعد از این توکل و اعتماد به آقا امام زمان تمامی غواص ها بدون تلفات از آب خروشان اروند گذشتند و سالم به آن طرف می رسند، اما شهید«تازیکه» در مراحل بعدی عملیات به دیدار محبوب می شتابد.
منبع: کتاب سرزمین مقدس
برچسب ها :
شهدا ,