بغضی امشب در گلویم ناگهان گل کرده است
این دل آتش نهادم را تحمل کرده است
امشب ای بالا بلندم تا دلت پل میزنم
نیتی دارم که با چشمت تفأل میزنم
جان چشمانت قسم ، من عاشق چنگ توام
عاشق روح بزرگ و پاک و بی رنگ توام
با تو امشب از صبوری گفتگو باید کنم
از حکایت های دوری، گفتگو باید کنم
کین اگر می آید و بر پشت و پهلو میزند
عشق از ره می رسد یا حق و یا هو می زند
کاظمی های بزرگ اهل ولایت مذهبند
اهل عاشورا واهل خطبه های زینبند
کودکی های تو بوی لاله های سرخ داشت
راه در سرسبزی یک انتهای سرخ داشت
هر که اینجا زخم دارد بارورتر میشود
نشوه مستانه دل عشق پرور می شود
کاظمی های انیس شب جنوب شهری اند
دانش آموزان این مکتب جنوب شهری اند
کاظمی ها تیغ بر شیطان سرکش می کشند
هر کسی مرد است عضو خانه دل می شود
امشب از شبهای تنهایی است رحمی کن بیا
حال من امشب تماشایی است رحمی کن بیا
مرگ خونین مرا شایسته بستر مکن
شعله جان مرا اینگونه خاکستر مکن
من نمی دانم چرا این گونه حیران مانده ام
من نمی دانم چرا در خویش پنهان مانده ام
جبهه یعنی خاک را از خون معطر ساختن
جبهه یعنی کربلاهای مکرر ساختن
جبهه یعنی آب بودن محو در پاکی شدن
جبهه یعنی در میان خاک افلاکی شدن
جبهه یعنی در حضور عشق بارانی شدن
جبهه یعنی نیمه شب از عشق نورانی شدن
جبهه یعنی کاظمی ها را به خاطر داشتن
نامشان را بر فراز قله ها افراشتن
در مریوان جز قدمگاه تو یک ایران نبود
با بروجردی غزل های تو را پایان نبود
کاظمی ها از تبار و نسل عاشق پیشه اند
از تبار مرد های غیرت و اندیشه اند
عاشقی یعنی چه ؟ یعنی یک دو جرعه از خلوص
عاشقی یعنی که خنجر گردن ما را ببوس
عاشقی یعنی دلا ساقی چرا تاخیر کرد
عاشقی یعنی خداوندا ! شهادت دیر کرد
هیچ کس در انتخاب عاشقی مجبور نیست
مکتب ما مکتب تفویض جبر و زور نیست
با تو می شد ارتفاع قله ها را فتح کرد
ارتفاع قله های دیر پا را فتح کرد
بی تو از دست تغافل پشتمان پر خنجر است
بی تو در دلهایمان پیوسته زخمی دیگر است
کاظمی رفت و به ایران باز شور جنگ ماند
در گلوی جبهه ها بغضی مثال سنگ ماند
کاظمی رفت و دلی بر خاک بی ماتم نماند
زخم دل کاری شد و تاثیر در مرهم نماند
لفظ او چون موج معنا، صخره ها را می شکست
حرف هایش حرف دل بود و به دلها می نشست
رفت و آتش در نگاه شعله ها خاموش ماند
رفت و اما پرچم سرداری اش بر دوش ماند