در دل شب، این شب متروک و سرد
این شبِ لبریزِ غزلهای درد
این شب آشفته نامهربان
این شب دل مردهی بیناگهان
با دلی آزرده و پایی به گِل
حسرت شمشیر شهادت به دل
همدم اندوه و سکوت و غمم
چشمِ پر از حسرت صد ماتمم
آنکه توانست و به تو دل نداد
دل به چراغِ شب ِ محفل نداد
قصهی مجنون و بیابان نکرد
رو به ره مشهدِ « چمران » نکرد
همدم « همّت » نشد و بازگشت
با غم و اندوه تو دمساز گشت ...
بانگ خوش قافله یادش بخیر
شوق شب نافله یادش بخیر
فرصت همکوچهی مستی شدن
مست ز آوای الستی شدن
سیر شدن از شبح خوابها
خسته شدن از شبِ مردابها
زخمی « دریاچهی ماهی » شدن
دشمن تزویر و سیاهی شدن
بال زدن با « صفر خوشروان »
تا به کرانههای خوش آسمان
مست شدن در شبِ دریای راز
قصهی « شیرودی » و « بازی دراز »
همنفسِ سادهی مولا شدن
در سحر عشق تو پیدا شدن
باز به یاد شب والفجر هشت
سرخترین خاطرهها سبز گشت
حنجرهای سرخ غزل میسرود
از دلِ خونین من و « کرخهرود »
« بانه و سردشت و مریوانِ » ما
لاله رخ از خون شهیدان ما
در دلِ سرخِ شب غوغای حرب
سبزترین خاطره « گیلان غرب »
از که بجویم ره آیین تو ؟
« قصر » دلارامی « شیرین » تو؟
*********************
آیا ما عاشق تو نیستیم
یا شاید لایق تو نیستیم
دشت پر از ناز نجیب تو بود
باغ پر از سرخی سیب تو بود
گرچه زتو دور شده منزلم
بویِ تو میآید از آهِ دلم
بی تو شبی رو به فراموشیام
قصهی ناخواندهی خاموشیام
اشک به خون دلم آمیختهست
بال کبوتر زغمت ریختهست
باز مرا تا به هوایت ببر
تا به صف چلچلههایت ببر
دل، دلِ من در ره عشقت بکوش
باز همان رخت بسیجی بپوش
اهل همین ده که شدی ساده باش
تیغ علی (ع) « استن حنانه » باش
بر شب تزویر ابوذرترین
سبز بمان کوه سرافراز دین
نام تو با عشق پرآوازه باد
« بوی خوش روشنیات » تازه باد.