سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 64
  • بازدید دیروز : 216
  • کل بازدید : 941340
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/10    ساعت : 11:11 ص
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،
شنبه 91/7/1 2:28 ع

دفاع مقدس فقط یک جنگ و دفاع نبود مدرسه ای بود که عشق و ایثار می آموختند بزرگ می شند و بالی برای پرواز در می آورند حتی اگر نوجوان بودند، هرکس که لیاقت پرواز داشت پر کشید . 

فلفل نبین چه ریزه

بین بچه ها یک نوجوان سیه چرده بود که به شوخی بهش می گفتیم بلال حبشی. بلال به خاطر منفجر شدن مین پایش از مچ قطع شده بود و موقعی که به اردوگاه آوردنش گوشت های اطراف زخمش هنوز آویزان بود و وضعیت خیلی ناجوری داشت. 

یکی از افسران عراقی که چهارشنبه بود و قد بسیار بلندی داشت روبروی او ایستاد و گفت ببینم تو ایران مرد نبود که تو را فرستادند به جنگ، نوجوان جوابی نداد. افسر با فریاد از مترجم خواست که سوالش را دوباره تکرار کند بلال با آرامش جواب داد که: تو، پشت جبهه بوده ای و نمی توانی قدرت امثال مرا درک کنی.بهتر است از سربازانت که در خط مقدمند بپرسی که امثال من چه کسانی هستند. تازه از قدیم گفته اند که فلفل نبین چه ریزه!! دست های مرا باز کن تا در مبارزه معلوم شود که چه کسی قدرتمند است البته به شرطی که که کسی مداخله نکند!! 

افسر عراقی پایش را روی زخم بلال گذاشت و به شدت روی زخم او فشار داد نوجوان اصلا حرفی نمی زد و فقط زیر لب دعا می خواند و اشک از چشمانش سرازیر بود. 

افسر عراقی با نیشخند گفت: فقط بلدی گریه کنی و حرف نمی زنی؟ 

نوجوان زمزمه کرد: الحمدالله الذی جعل احبائنا من العلماء و اعدائنا من الخبثاء 

افسر عراقی از این حرف بلال حسابی از کوره در رفت و می خواست او را بزند ولی فرمانده عراقی پادرمیانی کرد که ولش کن بچه است.افسر عراقی با عصبانیت داد می زد که : بازبان خودم به من فحش می دهد! این ها همه خبیث و گستاخند اگر بچه این ها این است پس دیگر نمی شود با بزرگترهایشان حرف زد

نوجوانان مقاومت

 

نجف قلی جعفری

خاطرات کودکان و نوجوانان جنگ زده

داشتیم کوه ها را تماشا می کردیم، ناگهان دیدیم تانک ها ظاهر شدند و از کوه ها پایین آمدند. عده ای گفتنند: «از سر پل ذهاب برای کمک می آیند .این ها سربازی های مشهدی هستند.» ما فکر کردیم الان قصر شیرین را نجات می دهند . ناگهان متوجه شدیم جیپ های فرماندهی عراق جلوی آن ها می آیند...

.... همه، زن و مرد و پیر و جوان سراسیمه دست کودکان خردسال خود را گرفتند و اسروار به بیابان ها قدم گذاشتند. بچه ها گریه می کردند. بزرگ تر ها، آنان را تنگ در آغوش می فشردند..

...مسجد، محل استراحت پاسداران و سربازان بود.آذوقه بسیار کم بود. شهر در محاصره بود.خانه ها اکثرا ویران شده بودند. من به کمک خواهرهایم رفتم و مادر هم به زن های دیگر کمک می کرد. آب نبود. مردم آب گل الود رود کارون را می خوردند....

یا رب دل پاک و جان آگاهم ده

آه شب و گریه سحر گاهم ده

در راه خود اول زخودم بی خود کن

بی خود چو شدم به سوی خود راهم ده

منبع: وبلاک نسیم وصل و خاطزات شخصی یک ازاده  





مطلب بعدی : وای به وقتی که میلیتاریسم ایران زنده شود       


پیامهای عمومی ارسال شده