گروه فرهنگی، محمدرضا شهبازی: اصلا بیایید هشت سال جنگ را بگذاریم کنار؛ بی خیال دفاع مقدس شویم؛ بیایید فکر کنیم شخصی به نام ستار ابراهیمی با اصابت تیر دشمن شهید نشده است و مثلا با تصادف از دنیا رفته است؛ یا اینکه زن جوانی به نام قدمخیر محمدی کنعان نه بخاطر شرکت شوهرش در جبهه که مثلا بخاطر حضور همسرش در شهری دیگر برای کار، مجبور بوده است پنج فرزند خود را به تنهایی بزرگ کند. حالا به اینها اضافه کنید ناز پرورده بودن قدمخیر را؛ تهتغاری خانواده که پدر او را روی پای خود می نشانده و صبحالنه را لقمه لقمه در دهانش می گذاشته است. دختری که اگرچه در روستا بدنیا آمده بود اما دست به سیاه و سفید نمی زده. به اینها اضافه کنید سرباز بودن ستار را. جوان محجوبی که قدمخیر انقدر به او بی علاقه بوده که حتی پس از نامزدی هم از دستش فرار می کرده و ستار بینوا را که برای دیدن او دست در برگه مرخصی سربازیاش برده بود، نا امید می کرده است.
حالا با این توصیفات چند سال بعد را تصور کنید. وقتی که ستار (فرض کردیم نه برای شرکت در دفاع نقدس که مثلا برای کار در شهری دیگر) از خانواده دور است و این تازه عروس ناز پرورده مجبور است همه بار زندگی را تنهایی به دوش بکشد. باید با هول و ولا بچه ها را در خانه بگذارد و سر سیاه زمستان بایستد در صف نفت و با بدبختی دو پیت نفت را دنبال بکشد تا خانه.یا برای اینکه همسایهها نفهمند شوهرش نیست که برفها را پارو کند اورکت او را بپوشد، کلاه سرش بگذارد و صبح زود برودروی پشت بام و برها را پارو کند، تازه در حالی که ماه آخر بارداریاش هم بوده است! حالا دیگر همان زنی که در ابتدا راضی به ازدواج با این مرد نبود و از جلوی چشمش فرار می کرد و حتی جواب سلامش را نمیداد، چنان عاشق همسرش است که همه این سختیها را تحمل می کند و وقتی در 22 سالگی همسرش را از دست می دهد، پای پنج فرزندی که از او به جای مانده بود می نشیند و عمرش را صرف بزرگ کردن آنها میکند.
اکنون شما قضاوت کنید خواندن ماجرای این زوج خواندن ندارد؟حالا فرضهای اول مطلب را دور بریزید. به داستان بالا یکی از سرداران سپاه همدان بودن ستار را اضافه کنید. کار در شهری دیگر کجا بود؟! ستار برای حضور در جبهه ها بوده است که چند ماه یکبار هم به خانه سر نمیزده است. تهدید منافقین را هم به مشقات نبود مرد خانواده بیفزایید تا کمی ماجرا به داستان کتاب «دختر شینا» نزدیکتر شود.
و چقدر از این داستانها و زندگیها که در جای جای ایران وقوع پیدا کردهاند. خواندن ماجرای زندگی این زوج در کتاب «دختر شینا» آدمی را وا می دارد تا تاسف بخورد به حال هنرمندان و نویسندگانی که با قایم شدن پشت نقاب روشنفکری حاضر نشدهاند یک خط درباره این جنگ که زندگی هایی را تکان داده است بنویسند. جنگی که حتی از روستای کوچک «قایش» در حوالی همدان هم نمی گذرد و پایش را در کفش زندگی مردم آنجا می کند.
دختر شینا کتاب خوش خوانی است. راوی دختری روستایی است که در چهارده پانزده سالگی با پسری ازدواج می کند که با یک نظر، دیدن امام در روز 12 بهمن 57، قول داده است که تا آخرین قطره خون سربازش باشد. همین قول «ستار» را از یک سیمان کار که بین تهران و قایش در رفت و آمد بوده است میکشاند به سپاه همدان و جبهه های دفاع مقدس. دختر شینا روایت تلاشهای قدمخیر محمدی کنعان برای پایبندی شوهرش به این قول است. قولی که اگر همراهی و همدلی این زن نبود، بعید بود که شوهرش بتواند به آن وفادار بماند.
«دختر شینا» روی دیگر سکه زنان ایرانی در زمان دفاع مقدس است. سکه ای که یک رویش را «دا» قبلا به نمایش گذاشته بود. اگر آنجا دختری به نام سیده زهرا حسینی در چند متری توپ و خمپاره با جنگ دست و پنجه نرم میکرد، اینجا دختری دیگر اگرچه صدها کیلومتر با خط مقدم فاصله دارد اما دارد مثل شوهرش رو در رو با عراقی ها می جنگد. گویا خمپاره ها در خانه کوچک و محقر او هم فرود می آیند، انگار دشمن داخل سر و کله زدن های او با چهار پنج کودک قد و نیم قد هم نارنجک میاندازد. گویی این زن هر روز باید از میان مینهایی که عراق در خانهاش کاشته است معبری باز کند تا بتواند 5 کودکش را به سلامتی از میان آنها عبور دهد.
کتابی که با تلاشهای «بهناز ضرابی زاده» روانه بازار شده است، مزیتهای دیگری هم دارد. کتابی است جمع و جور که در 263 صفحه و با قیمت 4900 تومان تمام می شود. کسانی که حتی «دا»، «نورالدین پسر ایران» و «پایی که جا ماند» هم نتوانست وسوسهشان کند و آنها را بخاطر حجم بالایشان (یا شاید قیمت زیادشان!) نخواندند دیگر برای مطالعه این کتاب نمی توانند بهانه قطر قطورش را بگیرند و از قیمت خیلی بالایش بنالند. جلد جدیدی هم که سوره مهر برای این کتاب استفاده کرده است در نوع خودش جالب است. جلدی که نه به اندازه جلدهای معمولی نازک است و نه به اندازه جلدهای گالینکور سخت و سنگین.
خاطره نگار کتاب با زیرکی یک خط تعلیق جذاب به داستان اضافه کرده است. روی جلد و در مقدمه کتاب می خوانیم «خاطرات همسر شهید ستار ابراهمی» ولی در کتاب با ازدواج راوی و فردی به نام صمد روبرو می شویم در حالی که ستار نام برادر صمد است. نویسنده زیرکانه این گره را باز نمی کند تا وقتی که بخش اعظمی از کتاب خوانده شده است و آنجا معلوم میشود که چطور کسی که با صمد ابراهیمی ازدواج کرده است می شود همسر شهید ستار ابراهیمی.
اینکه دختر شینا به چه معناست هم با خواندن کتاب مشخص می شود. البته این اسم هرچند جذاب است اما این نگرانی را در دل ایجاد می کند که نکند سوره مهر بخواهد به این روند انتخاب اسمها ادامه دهد؟ به هر حال شاید اسمهایی که در عین جذابیت به محتوای کتاب هم ربط داشته باشند مناسبتر به نظر برسند.
قدمخیر محمدیکنعان در سال 88 از دنیا رفته است. جمله ای که زیر عکس (او که تصویری از تاج گل تشییع پیکرش است)در آخرین صفحه کتاب نوشته شده می تواند حس خوب یک زندگی همراه با سعادت و خوشبختی را به خواننده القا کند. بخوانید و حظش را ببرید.