سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 46
  • بازدید دیروز : 85
  • کل بازدید : 942035
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/18    ساعت : 1:18 ع
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،

فرمانده لجستیک لشکر27محمدرسولالله(ص)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)


سال 1319 در همدان به دنیا آمد. تقدیر الهی بر این رقم خورد که محمود در اولین قدم‌های نوجوانی با از دست دادن پدر,مشکلاتی را تحمل نماید تا آبدیده‌تر شود,چون قرار بود در آینده ماموریت بزرگی را انجام دهد.
با دشواری ها و سختی های بی‌شمار تحصیلاتش را تامقطع دبیرستان پشت سر گذاشت. در سال 1343 بعد از طی یک‌دوره آموزشی هفت ماهه در دانشسرای کشاورزی تهران به استخدام اداره تعاون و امور روستاها درآمد.
زندگی مشترکش را با همسرش در بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) درمشهد آغاز کرد.خرید او در مشهد چند جلد کتاب بود, از جمله کتب مناظره نوشته شهید هاشمی نژاد.از آن به بعد به مطالعه کتاب‌های مذهبی پرداخت.
به ارشاد و تحریک روستائیان علیه رژیم استعمارگر پهلوی می‌پرداخت و با سوزاندن مجلات، نشریات و عکسهای خاندان فاسد پهلوی از پخش آنها در روستاها که یکی از وظایفش بود ,خودداری می‌کرد. فعالیت‌های مذهبی، سیاسی را در ابتدا با شرکت در جلسات حاج آقا اکرمی در سال 1345 به صورت رسمی شروع کرد و از روحانیونی که هفته‌ای یک بار توسط برادران سید کاظم اکرمی و علی آقامحمدی برای ارشاد جوانان به همدان دعوت می‌شدند ,در منزل پذیرایی می‌کرد. با دستگیری اکرمی و آقامحمدی توسط ساواک ,او با تغییر قیافه از دام مأمورین گریخت.
سال 1357 به‌صورت پنهانی و بدون وابستگی به هیچ گروه یا سازمانی به لبنان رفت و بعد از پایان دوره‌ای در سازمان امل لبنان با وارد کردن اسلحه و مهمات به ایران، دامنه فعالیت‌های انقلابی خود را گسترش داد.
از بنیانگذاران سپاه در همدان بود . قبل از آغاز جنگ تحمیلی در غرب کشور با ضدانقلاب وگروهکهای عامل آمریکا مبارزه کرده بود وتجارب زیادی داشت.
هنگامی‌که آتش جنگ تحمیلی هشت ساله افروخته شد به یاری دیگر رزمندگان شتافت .او در بیشتر عملیات رزمندگان اسلام بر علیه ائتلاف کفر والحاد از جمله ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و حضورداشت.
وقتی اسرائیل به لبنان حمله کرد او دوباره به لبنان رفت تا با یاری مردم مظلوم این کشوربه مبارزه با اشغالگران صهیونیست برخیزد.مدتی در لبنان بود و دستور امام خمینی (ره)به ایران برگشت. پس از برگشت به ایران به لشکر 27 محمد رسول الله (ص)رفت و فرماندهی لجستیک این لشکر را به عهده گرفت.
مدتی بعد عملیات رمضان که اولین عملیات ایران برای تعقیب متجاوزین در خاک دشمن بود,شرکت کرد و در روز عید فطر ,سی ام تیرماه 1361به شهادت رسید.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران همدان و مصاحبه با خانواده وهمرزمان شهید

وصیت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
به نام خدا و با سلام به امام زمان و نایب بر حق او خمینی کبیر و با درود به امت رزمنده ایران .
گواهی می‌دهم بر یگانگی خداوند و شهادت می‌دهم که حضرت محمد(ص) فرستاده برحق خداوند است و آخرین پیامبر و همچنین دوازده امام که اولشان حضرت علی(ع) و آخرین پیشوا, حضرت مهدی(عج) می‌باشد، همچنین امام خمینی رهبر و نایب امام.
کل نفس ذائقه الموت قرآن کریم
خداوند را شکر می‌گذارم که نعمت مرگ و شهادت را مقرر فرموده
علی علیه السلام
پیکار کنید ,بگذارید دامن کفنتان به جای لکه ننگ به خون آغشته گردد . پروردگارا تو خود بهتر از همه می‌دانی که این بنده حقیر تو ,نه به خاطر بهشت و نه ترس از جهنم است که به جنگ بر علیه کفار و مبارزه بر علیه هرنوع ستم و تجاوز قدم برمی‌دارد ، بلکه فقط و فقط به خاطر این است که تو سزاوار بزرگی هستی و هیچ وقت نمی‌توانم نعمتهای بی کرانت را که به این امت ارزانی داشتی ,فراموش کنم. چگونه این نعمت انقلاب اسلامی و رهبری امام عزیز را انسان بتواند نادیده بگیرد که تو بر ما منت گذاشتی و نصیب مستضعفین بالاخص امت مسلمان ایران نمودی.
پروردگارا چگونه الطاف بی کرانت را انسان می‌تواند نادیده بگیرد چون هرجا که انسان نظر می‌کند سایه لطف و کرم تو را احساس می کند.
تمامی موجود عالم را تو حیات بخشیده‌ای. ای خدای بزرگ این بنده حقیر و ضعیف از تو درخواست می‌نماید که این انقلاب اسلامی را به رهبری امام بزرگوارمان در سراسر جهان با گذشت و فداکاری برادران و خواهران متعهد و مسلمان گسترش داده و مستضعفان جهان را از زیر ستم جهانخواران چه غربی و چه شرقی نجات داده و پرچم لااله‌الا‌الله را در پهنه گیتی به اهتزاز در بیاور.
پرورگارا تو در قرآن عزیز وعده فرموده‌ای که مستضعفین وارث کره زمین خواهند شد. پروردگارا اگر تو این سعادت را نصیبم نموده و شربت شهادت را به کامم گوارا گردانی و جانم را فدای اسلام نمایم چیزی از من گرفته نشده , چون من خود هیچ بودم و تو به من حیات دادی و زندگی بخشیدی, پس این جانی که فدای اسلام می‌کنیم متعلق به خودت است. پروردگارا این بنده ناتوانت را از در خانه خود نرانی و محروم نکنی چون من جز تو پناهی ندارم , اگر تو مرا برای دنیا هم قبول داشته باشی به اندازه پر مگسی ارزش ندارد ,چشم امیدم فقط توئی.
پروردگارا اگرچه هوسها بر من چیره شده و شیطان بر نفس من غلبه کرده است و خطاهائی از من سرزده ولی این کاملاً برایم مشخص گردیده که تو دستم را گرفته و نجاتم داده‌ای و از سیاه چالهای ضلالت بیرونم آورده و به صراط مستقیم رهنمونم گشته‌ای. پروردگارا از تو می‌خواهم که با پنجه پولادین این امت مسلمان و متعهد ، گلوی این منافقین از خدا بی‌خبر را که هرروز و ساعت آوازی سر می‌دهند و هم صدا با دشمنان خارجی بر این انقلاب به طور ناجوانمردانه می‌تازند ,فشرده و خفه نمائی تا دیگر در صدد توطئه نباشند . جوانان عزیز را به سراب نکشند و گمراه نکنند, این منافقین از خدا بی‌خبر قبل از انقلاب, کتاب ولایت فقیه امام را به هوادارانشان توصیه می‌کردند که بخوانند ولی همین که انقلاب پیروز شدو ولایت فقیه صورت عینی به خود گرفت، با آن به دشمنی پرداختند . در جریان انقلاب چه ثروتهائی که از این بیت المال دزدیدند و غارت کردند و خود را قیم امت مسلمان قلمداد کردند ولی این را باید بدانید که خداوند هیچ وقت این گروه منافقین را هدایت نخواهد کرد و به عذاب اخروی دچار خواهد نمود.
اما فئودال زاده‌های لیبرال واز فرنگ برگشته که همچون فرصت طلبان راحت و آسوده و بدون دغدغه خاطر سر سفره انقلاب نشسته و از خون برادران و خواهران شهید تغذیه می‌کنند و چنان قهقهه سر می‌دهند که گوئی این انقلاب فقط به خاطر این تعداد فرصت طلب انجام گرفته، شماها شایستگی این را ندارید که حتی با امام عزیزمان هم صحبت شوید. حال که از صدقه سر این پابرهنه‌ها و خون این امت محروم ,به مقامی رسیدید منافقانه رفتار می‌کنید . شماها باید برگردید فرنگ و با افراد و خانواده‌هایی مثل خودتان معاشرت داشته باشید که از نزدیک شاهد کارهای شما بوده‌ایم. این ملت اسلام را می‌خواهد، دنبال این شخص یا آن شخص نخواهد رفت چون قیام امت ما اسلامی است نه شخصی. شما اگر راست می‌گفتید قبل از انقلاب حتی یک اعلامیه می دادید و خودتان را در معرض آزمایش قرار می‌دادید و می‌آمدید , این امت مسلمان توجهی به شما نخواهد کرد هم چنان که در جبهه‌ها نیز آزمایش کردند و دیدند این امت مسلمان و محروم در حال نثار خون در راه این انقلاب بوده است ولی شما از خود و چهارده سال قبل گفته اید,خودتان زمانی از فرنگ برخواهید گشت که جای شاه را بگیرید. فقط در مقام ومنزلت و قدرت در دست گرفتن هستید خداوند در قرآن چنین می‌فرماید :
« مثلکم کمثل الذی استوقدناراٌ فلما اضاقت ، حوله ذهب الله بنورهم و ترکهم فی ظلمات لایبصرون »
مثل ایشان مثل کسی است که آتش می افروزد پس تا روشن کند اطراف خود را خدا آن روشنی ببرد و ایشان را در تاریکی رها کند که هیچ چیز نبیند.

پس خداوند گروهی را به مقصود نخواهد رسانید زیرا این امت به پاخاسته خود انقلاب کردند و خود نیز از انقلابشان حراست خواهند نمود یا هرگونه فرصت طلبی و ستم مبارزه خواهیم کرد .
سخنی با برادران پاسدارم ،
برادران عزیز اول سخنم با تعداد اندکی از برادرانی است که شاید خدای ناکرده این تصور برایشان پیش آمده باشد که پاسداری شغل است ولی این را باید عرض کنم که پاسداری شغل نیست و نباید با این دید نگاه کرد. پاسداری یک وظیفه‌ای است مهم و رسالتی خطیر که برای رسیدن به هدف، همانا حفظ دستاوردهای این انقلاب اسلامی و خونبار است و نهایتش شهادت و لقاءالله است. چنانچه خدای ناکرده تنی چند دارای چنین طرز تفکری هستند بهتر است وضع خود را تغییر دهند و با خواسته خودشان شغلی انتخاب نمایند. ضمناً سپاه تا موقعی می‌تواند ارزش داشته باشد که در جهت تداوم انقلاب وخط سرخ ولایت فقیه و با مردم باشد و در کنار آنها خدای ناکرده اگر روزی سپاه از مردم جداشود آن روز مرگ سپاه فرارسیده، به همین خاطر است که دشمن همیشه سعی بر این دارد به نحو موذیانه‌ای سپاه را از مردم جدا کند .
برادر پاسدارم در آن هنگام غروب که بالای قله کوه قرار گرفته بودی و همچنان دشمن را زیرنظر داشتی و آن را نظاره می‌کردی و در آن هنگام که قلب کوچک تو برای پیروزی این انقلاب و نابودی کفار می‌تپید,در آن هنگام که فقط خدا را درنظر داشتی و دیگر هیچ، ناگاه خمپاره‌ای از طرف دشمن زوزه‌کنان به سوی تو آمد و بدن پاکت را در خون غرقه ساخت و غوطه‌ور نمود و تو همچون درخت سرو تنومندی که بر زمین افتد ,به خاک غلطیدی و دیگر صدائی از تو برنخواست و سپس بدوش برادر دیگر پاسدار قرار گرفتی واز قله کوه به پائینت می‌آورد و خون تو همچون خط سرخی را که همانا امتداد خط سرخ شهیدان کربلا است ,مانند نوار رنگی آن ظلمت شب را نمایان می‌ساخت , راه شهادت را همواره و همچنان ادامه خواهیم داد تا خداوند انشاءالله این انقلاب اسلامی را پیروز و موفق گرداند, تا انتقام بند کشیده شدگان تاریخ را از مستکبران بگیریم.

مادر عزیز و همسر مهربان و فداکارم فاطمه جان و فهیمه جان :
به همه شما سلام می‌رسانم و از خداوند بزرگ خواستار سلامتی توأم با تلاش و کوشش شما در راه اسلام و این انقلاب اسلامی و با عظمت می‌باشم. وصیت من به شما این است که لحظه‌ای از خداوند بزرگ غفلت نکنید و تا می‌توانید جدیت در ثمر رساندن این انقلاب ,این انقلاب عظیم بنمائید حتی تا جایی که منجر به شهادت شما گردد، همیشه سخنان گهربار امام عزیز را آویزه گوش خود قرار دهید و به آن عمل کنید و بدانید که این امام و دستوراتش بر جهان اسلام حجت است، نکند خدای ناکرده دستورات و اوامرش را فراموش کنید. مادرم و همسرم و فرزندانم گرچه من نتوانستم آن طور که باید و شاید برای شما فرد خوب و مفیدی باشم و انجام وظیفه کنم ,در هرصورت از شما درخواست می‌نمایم که حلالم کنید و عفوم بفرمائید, از همه شما شرمنده هستم، انشاءاللهکه خواهید بخشید، ضمناً مبلغی پول هم طلب دارم که بعد از وصول آنرا به حساب 100 امام واریز کنید که برای مستضعفان و بی پناهان خانه‌ای ساخته شود. از خداوند بزرگ خواستار سعادت توأم با سلامتی برای شما می‌باشم.
بدهی وطلب هایم هم به شرح زیر است:
1- آقای نقی بهرامی : 340000 ریال که آن را وصول کنید.
2- آقای محمد شریفیان : 10000 ریال که " " "
3- حسن نیکومنظر : 100000 ریال " " "
قبل از واریزپول به حساب 100 امام به آقای مختاران بگوئید هرچقدر لازم دارند در اختیار ایشان قرار دهید.
پیروز باد انقلاب اسلامی ایران در سراسر جهان به رهبری امام خمینی .
مرگ بر منافقین و فرصت طلبان . محمود نیکو منظری


خاطرات


همسر شهید محمود نیکو:
من ملوک محمدی هستم، همسر شهید محمود نیکو منظر . ما با خانواده ایشان فامیل دور بودیم، ولی رفت و آمد چندانی نداشتیم تا اینکه برادر من که 3سال از من بزرگتر بود، به واسطه غرق شدن درآب فوت کرد و برای مراسم عزاداری خانواده ایشان به منزل ما آمدند ، چون از قبل برای ازدواج، مادر و خاله ایشان چند تا دختر به ایشان معرفی کرده بودند و ایشان جوابی نداده بود، تا اینکه مسئله فوت برادرم پیش آمد و ایشان هم یکی دو بار به خانه ما آمده بودند، بعد از مدتی که از مراسم گذشت ، گفته بود: اگر می خواهید برای من زن بگیرید، بروید سراغ  فلانی چون دختر با حیا و سنگینی است. من آن موقع 16 ساله بودم و ایشان 23 سال داشت. چون درآن مراسم مرا دیده بودند، مراسم خواستگاری نداشتیم. در شبی که قرار بود قند بشکنند، گفته بود: من با خودش باید صحبت کنم و شرایط را بگویم. یکی از شرایطش این بود که مادربزرگم پیش من هستند ، در آن موقع مادربزرگش هم تحت تکلف ایشان بود و من قبول کردم. بعد برای مراسم عقد هم ایشان گفته بود: باید ساده برگزار شود، چون روز جشن روز عید مبعث بود و در آن روزها هم مثل حالا سالن و تالار نبود و مراسم در منزل انجام شد. خانواده من هم برای کرایه میز و صندلی هر جه رفته بودند پیدا نکرده بودند. خلاصه از همسایه و فامیل و دوست و آشنا میز و صندلی گرفتند و جشن مفصلی برگزار شد و ایشان یک روز قبل از مراسم جشن به خانه ما آمدند. تعجب کرده بودند که چه طوری در عرض یک روز این همه میز و صندلی و جشن تهیه کرده ایم و خاله اش تعریف می کرد که، وقتی شب رفته بود منزل خودشان، خیلی ناراحت شده بود و گفته بود: چرا؟ من گفتم مراسم ساده باشد، اینها باز مراسم را مفصل گرفته اند .

از نظر روحی شهید خیلی دلسوز و مهربان بود. کارهای بیرون از منزل را همیشه خودش انجام می داد، مثل خرید و هر چیز دیگر. البته پیش از انقلاب ،چون بعد از انقلاب دیگر فرصت نداشت. اولین سالی که به این خانه آمدیم تا مدتی لوله کشی آب شهری نداشتیم و از موتور و آب چاه استفاده می کردیم و ایشان خودشان آب آشامیدنی را از شیرهای فشاری خیابان تهیه می کردند. یک روز صبح زود که رفته بودند هم نان بگیرند و هم آب بیاوند، می گفت: یک خانمی برگشته  و به من گفته، خوش به حال خانم های شما که آب هم شما برایشان می برید. ما شوهرهایمان می خوابند و خود ما باید هم نان بگیریم و هم آب بیاوریم .

با بچه ها خیلی مهربان بود، بیشتر وقتها اسم بچه ها را با خانم صدا می زد. مثلا، می گفت: فاطمه خانم! فهیمه خانم ! از قول بچه های خاله اش به مادرشان، خاله جان می گفت. تکیه کلامش با مادرش، خاله جان بود. از دور که می آمد سلام علیک می کرد. می گفت: خاله جان  چه طوری، خوبی؟ خاله جان ما را دعا کن. با بستگان خیلی خوب بود. اخلاقش توی فامیل نمونه بود، مخصوصا با مادر من. اصلا من ندیدم تا به حال، که کسی با مادر خانم این جوری باشد . یک وقتهایی سرمادرم را می بوسید، مادر من ازخجالت سرخ می شد. من می گفتم: ناراحتش نکن. اخلاقش توی فامیل نمونه بود و بیشتر فامیل دوستش داشتند .

معمولا بعد از نماز صبح، قرآن خواندن ایشان ترک نمی شد. معنی آیات قرآن را با صدای بلند برای بچه ها می خواند و به آنها توصیه می کرد، که گوش کنند. همیشه سعی می کرد با وضو از منزل خارج شود. ایشان موقعی که در جبهه بودند ، هم سنگرانشان می گویند ، که با آن هوای گرم تابستان منطقه جنوب  روزه می گرفت.

آخرین باری که می خواست برود منطقه، تشییع جنازه شهدا بود. رفته بودیم تشییع جنازه. آمدیم و دیدیم ایشان آمده و می خواهد برود. ما گفتیم: بمان، یاچند روز دیگر برو ؟ گفتند: یک عملیات مهم در پیش داریم، باید بروم ,عجله داشت. به اصطلاح می خواستم برایش وسایل و توشه راه بگذارم. گفت: نه دیر می شود. دیگر شب رفتیم خانه مادرم و خداحافظی کرد و با بچه ها عکس گرفت، با مادرم عکس گرفت. بچه ها گفتند: دوربین را بده ببریم عکسها را ظاهر کنیم. گفت: نه می خوام ببرم جبهه با بچه ها عکس بگیرم.
زمستان سال 1360 بود آخرین زمستانی که ایشان بودند، نفت کم بود و ما کرسی گذاشته بودیم. ایشان موقع برگشتن از جبهه شبها زیر کرسی می نشست و کتاب اشعار فیض کاشانی را می خواند و گریه می کرد و زیر لب زمزمه می کرد ، چون از حالات و روحیات شهید می دانستم که به زودی از میان ما خواهد رفت.

سالها قبل از انقلاب،  ایشان در اثر مطالعات فراوانی که در زمینه های فرهنگی ومذهبی و سیاسی داشتند و با مبارزین رفت و آمد می کردند و نوار سخنان امام و روحانیون مبارز را گوش می داد و فعالیت خیلی زیادی جهت براندازی نظام ستم شاهی داشت. بعدا با پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته و دادگاه انقلاب و سپاه فعالیت می کردند و قبل از جنگ تحمیلی بر علیه ضد انقلاب در کردستان و پاوه و مهاباد فعالیت داشتند و با شروع جنگ تحمیلی ، در جبهه های نور علیه ظلمت در غرب و جنوب غرب کشور حضور فعال داشت. مسلما این همه فعالیت در روحیه ایشان تاثیر بسزایی داشت و ایشان حالت عرفانی و ملکوتی خاصی پیدا کرده بودند. به همین دلیل فردی خود ساخته بود و نحوه برخوردش با خانواده بسیار خوب بود.ایشان موقعی که از جبهه برمی گشت و در خانه بود، شب می خواست بخوابد، می خواستیم برایش تشک بیندازیم ، می گفت: اینها را جمع کنید، اصلا تشک برای چیست؟ دوستانمان آنجا روی خاک ها می خوابند، تشک انداختن  و رختخواب دیگر چیست ؟

ایشان عقیده داشتند، که خانواده باید در رفاه توام با سادگی زندگی کند. از تجملات بیزار بودند . یک مسئله ای راجع به ساده زیستی ایشان بگویم، ایشان از زندگی تجملی متنفر بود. یک سفره برای عید کنار اتاق انداختیم و برای راحتی پتو پهن کردیم تا او ومهمانها روی پتو بنشینند,ایشان بدون اینکه به من بگوید در نبودن من پتو را جمع کرده بود، من آمدم دیدم پتو جمع شده و تا کرده کنار پشتی گذاشته بود. بعد پتو را دوباره پهن کردم و مرتب کردم و از اتاق رفتم بیرون .دو مرتبه که آمدم باز دیدم پتو جمع شده و کنار گذاشته شده و این کار تا 5 بار تکرار شد و نه ایشان به من چیزی می گفت و نه من به ایشان چیزی می گفتم. بلاخره من قبول کردم که ایشان انداختن پتو، کنار اتاق را هم جز تجملات می دانند.
موقعی که می خواست به جبهه برود ، ناراحت می شدم ، ولی به روی خودم         نمی آوردم، مخصوصا پیش بچه ها و هیچ وقت وجدانم راضی نمی شد که بگویم نمی خواهد برود، چون این فکر در ذهنم بود که چطور می توانم جوابگوی حضرت زهرا (س) باشم و ادعا کنم که من مسلمانم و به ایشان بگویم: نرو جبهه. می دانستم که در نگهداری این انقلاب مسئول هستیم و هر جورکه باشد باید این انقلاب را حفظ کنیم و وجدانم راضی نمی شد ، که بگویم: نرو جبهه.
 
مشکلات همیشه زیاد است، ولی هر کس می تواند با تحمل و صبر و قناعت تا آنجا که برایش ممکن است، مشکلات را از میان بردارد. یکی از مشکلات ما تهیه کپسول گاز بود و نفت و دیگری هم کار بنایی بود ،  چون موقعی که ایشان در جبهه بودند استادیوم قدس را بمباران کردند و به علت نزدیکی خانه ما به استادیوم ، سقف چند تا از اتاقها گل و گچش ریخته بود و روزی که ایشان برای تشییع جنازه شهدا و دیدار از خانواده به همدان آمده بود ، به ایشان گفتم که گل و گچهای سقف اتاقها ریخته ، بمانید و اینها را تعمیر کنید بعد بروید. ایشان گفتند: عملیات مهمی در پیش داریم و باید خودم را برسانم . سه روز بعد از رفتنش، در عملیات رمضان ، روز عید فطر به شهاددت رسید.

در اغلب عملیات از جمله ثامن الائمه ، طریق القدس ، فتح المبین  و شکست محاصره آبادان شرکت داشت و مدتی بود که مسئولیت تدارکات لشکر محمد رسول ا... (ص)را به عهده گرفته بود. بیشتر وقتها ، مثلا 3-4 روز گاهی اوقات یک هفته یا 15 روز در جبهه بود و دوباره برای تهیه وسایل که در جبهه نیاز داشتند، به همدان یا تهران در رفت و آمد بود. به همین دلیل کمتر نامه می نوشتیم. فقط یک موقعی تلفنی صحبت می کردیم. وقتیکه با لشکر محمد رسول ا.. به سوریه و لبنان رفتند یک نامه برای من نوشتند که فعلا هم هست .

یکی از دوستان و همکاران اداری شهید به منزل آمد و بعد از سلام واحوال پرسی گفت: از محمود چه خبر ؟ کی می آید؟ چیزی لازم ندارید؟ من گفتم: نه. از اداره سوال کنید، حقوقش را به حسابش ریختند. زحمت بکشید و بگیرید . چک تضمین شده حقوقش را به ایشان دادم. ایشان گفت: باشد می روم وسوال می کنم و دوباره می آیم و بعد از نیم ساعت دوباره به منزل ما آمدند و دیدم با پدرم و عده ای از دوستان و همرزمان شهید هستند و دانستم که شهید به آرزویش رسیده است. بعد آمدند و نشستند و گریه کردند. من سعی کردم خودم گریه نکنم و به بچه هاگفتم گریه نکنند چون دوست نداشتم صدای گریه ما را دشمن و منافقین بشنوند . خودم هم خداوند کمک کرد ، گریه نکردم . می دانستم شهادت فوز عظیمی است که نصیب هر کس نمی شود و چون در همسایگی ما بودند کسانی که قبل از انقلاب تلفنی ما را تهدید می کردند ،اگر به تظاهرات بروید یک نارنجک توی خانه تان می اندازیم، این بود که دوست نداشتم صدای گریه ما را کسی بشنود .

یک سال زمستان برای خودشان پالتویی خریده بودند و برای ماموریت اداری که باید به روستا می رفتند، رفت . موقعی که برگشت ،من دیدم پالتو را نپوشیده. گفتم: پس پالتو را برای چی خریدی، زمستان به این سردی چرا پالتو را نپوشیدی؟ چیزی نگفت. خلاصه بعد از اینکه زیاد اصرار کردم که پالتو تازه ات را چکار کردی، گم کردی ویا  به کسی دادی؟ ایشان گفت : دادمش به کسی که از خودم بیشتر به آن نیاز داشت .گفتم: آخر به کی دادی؟ گفت: دادم به یک سربازی که لباسهاش خیلی کم بود و سرما داشت اذیتش می کرد.
رسیدگی به وضع مستندان را یکی از وظایف خودش می دانست. موقعی که ایشان به شهادت رسیده بود و ما در منزل مراسم داشتیم ما دیدیم که یک نفر با صدای لبند گریه می کند و با حالت جیغ و داد وارد خانه شد. وقتی رفتیم جلو، دیدم خواهرم است، گفتم: چه شده، چرا اینجوری می کنی؟ من خودم  تا آن لحظه ناراحتیم را بروز ندادم ، به خواهرم گفتم: ایشان که فوت نکرده شهید شده؟ خواهرم گفت: الان که داشتم می آمدم سر کوچه،  جلوی حجله شهید ، مردی نشسته بود و گریه می کرد و می گفت:
 این شهید خرجی ما را می داد و جهیزیه دخترم را هم این شهید تهیه کرده بود .

علاقه عجیبی به امام داشت. موقعی که امام در تلویزیون صحبت می کرد، واقعا سراپا گوش بود و به بچه ها سفارش می کرد ساکت باشند و به صحبتهای امام گوش بدهند. وقتی یکی از بچه ها پرسیده بود، بابا شما چرا اینقدر امام را دوست دارید ؟ گفته بود: اگر قلب مرا بشکافی، امام را در قلب من می بینی و ایشان نوشته ای راجع به امام دارد، که از روی نوشته خودش می خوانم : ای امام تو با تلاش شبانه روزیت ، تو با قامت همچون سروت ، تو با چشمان نافذت،  تو با سیمای زیبا و نورانیت، تو با فرماندهیت، تو با رهبریت ، تو با ولایتت، تو با نائب بودنت، آخر چه بگویم، که زبانم قاصر است. تو با بنده خاص خدا بودنت، شراره ای در قلبمان انداخته ای، که شعله هایش تا آسمانها زبانه می کشد و تمامی وجودمان را به آتش مبدل کرده . قلم عاجز و زبان قاصر از شکر گذاری به درگاه خداوند متعال. خداوند مهرت را ، در یاقوت دل امت مستضعف حک کرده و هیچ نیرویی را توان آن نیست، که این علاقه خدا دادی را، از دل ما بیرون کند.

دیدگاه شهید در خصوص تحصیلات و کسب مراتب علمی، خیلی وسیع بود. چون ایشان عقیده داشتند، تا جایی که انسان بتواند ، باید در راه دین و علم و دانش کوشش کند. به طوریکه در زمان طاغوت برای یکی از بستگان شهید بورس تحصیلی خارج از کشور آمده بود و ایشان با شهید درمیان گذاشته بود و شهید هم نظرش را گفته بود، که حتما شما از موقعیت استفاده کن، که اگر زمانی رژیم فاسد پهلوی عوض شد، شما یکی از خدمت گزاران حکومت اسلامی باشید. خود شهید هم مشغول تحصیل در دانشکده مکاتبه ای بود ،که برخورد کرد به انقلاب و درس و دانشگاه را رها کرد و من هم تا سوم دبیرستان، درس خواندم. یک سال هم شبانه خواندم.که برخورد کرد با انقلاب .
پیشنهاد شده بود ، مسئولیت امور مالی وزارت نفت مدیریت ویا سردخانه های مواد غذایی ایران، ایشان قبول مسئو لیت نکردند و گفته بود: امام فرموده فعلا مسئله مهم جنگ است. مخالفت با تجملات زندگی، رسیدگی به وضع محرومان از دیگر خصوصیات اخلاقیش بود، که در تمام افعال و رفتار زندگیش بود.




آثارباقی مانده از شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
ای نام تو بهترین سرآغاز                                      
بی نام تو نامه کی کنم باز
پس از سلام، از پروردگار بزرگ می خواهم که شما را در صراط مستقیم، سالم و بانشاط بدارد. ما در تاریخ 23/3/61 با هواپیما ساعت 5/5 حرکت نمودیم و حدودا 3 ساعت و ربع طی طریق کردیم و وارد دمشق شدیم. در فرودگاه مقامات نظامی سوری و همچنین از طرف سفارت، به ما خیر مقدم گفتند و از هواپیما پیاده شدیم و با خودروهای نظامی به طرف مرقد حضرت زینب (س) روانه شدیم. موقعی که به آنجا جهت زیارت وارد شدیم، اغلب مردم آن سرزمین بعد از اینکه خبردار شدند، به استقبال ما آمدند. تقریبا می شود گفت ،که استقبال بی نظیری بود . بعد از اینکه وارد حرم شدیم، زیارت نموده و وارد نماز شدیم. البته این حقیر عوض شما و بچه ها و مادر و کلیه دوستان و بستگان و آشنایان و اقوام و از همه مهمتر، برادران عزیز که جان خود را فدا کرده و به شرف شهادت نائل آمدند ، زیارت نمودم. تمام مردم این سرزمین دلباخته امام و اسلام هستند و ما خیلی متاسف شدیم ، که چرا همراه خود تصویر امام را کم آورده بودیم. راستی اگر انسان از چهارچوب سرزمین ایران به بیرون مسافرت نکند ،نمی تواند درک کند که این انقلاب اسلامی در دنیا چه اعتبار و آبرویی برای ایرانیان ، مخصوصا مسلمانان کسب نموده است. مردم این سرزمین ، تشنه اسلامند. حدودا ساعت 12 شب، شاید هم بیشتر به پادگان آمدیم، در بین راه تمامی اهالی از خانه ها و آپارتمانها بیرون آمدند و برای نیروهای اسلام ابراز احساسات می نمودند. می شود گفت، کمتر نظیرش دیده شده است. ولی نحوه زندگی در این جا تقریبا نیمه اروپایی است . در اغلب خیابانهای دمشق ، آپارتمانهای سر به فلک کشیده که نظیرش هم در تهران وجود ندارد دیده می شود، ولی مردم این سرزمین نسبت به اسلام آشنایی سطحی دارند. می شود گفت، کمتر اطلاع دارند و فقط اسم آن را  شنیده اند . با این وجود، تمامی مردم نسبت به اسلام و امام علاقه ای بس شدید دارند و زمینه از لحاظ کار فرهنگی بسیار جالب و مهیا است . این مردم تشنه اسلامند و معتقد هستند ، که فقط و فقط نیروهای مسلمان ایرانی است، که می توانند مردم مستضعف این مرز و بوم را از چنگال اسرائیل خونخوار نجات بخشند و ما هم از خداوند بزرگ خواستاریم، تا این مبارزه بزرگ را یاری فرماید . فردای آنروز به طرف لبنان به اتفاق چند تن از برادران حرکت کردیم . در بین راه به شهرهای لبنان، نظیر بعلبک رسیدیم. مردم آنجا اغلب مسلمان و شیعه هستند . آنها تشخیص دادند که ما از ایران آمده ایم. البته خوشحالی آنها را نمی شود به زبان آورد. مردم مستضعفی هستند که فقط به خاطر ایمان به خدا، هر روز مورد تجاوز اسرائیل اشغالگر و ستمگر قرار می گیرند. در این شهرها اغلب بانوان با حجاب  هستند و اغلب برادران آنجا دعوت می کردند که به منزل آنها برویم، ولی چون وقت مناسب نبود و به خاطر کاری آنجا رفته بودیم، توفیق نصیبمان نشد، که دعوت آنها را قبول کنیم. از طرفی برادران شیعه و مسلمان سازمان امل هم  به استقبال ما آمدند و ما چندین ساعت در آنجا بودیم و شب هنگام آن سرزمین را ترک کردیم. اغلب آن جوانان، عکس امام و عکس امام موسی صدر را آویز گردن خود کرده بودند و واقعا دلباخته امام بودند. در تمامی این سرزمین، از سپاه به عنوان یک نیروی مقتدر اسلامی و با تقوا یاد می کنند و سپاه در اینجا دارای احترام خاصی است . خداوند انشاا...به ما توفیق دهد تا بتوانیم این امانتی را که شهدا به ما داده اند، با کمال شهامت و ایثار و فداکاری و تقوا حفظ کنیم، چون واقعا ما مدیون خون شهدا هستیم. از خداوند منان تمنا دارم که به ما توفیق انجام این وظیفه خطیر را عنایت فرماید و این سپاه اسلام را، در پرتو انوار خویش همچنان پیروزمندانه به دورترین نقاط جهان، جهت پیشبرد اهداف اسلامی، رهنمون سازد. سالهای سال بود، از خدوند بزرگ درخواست می کردم که توفیق دهد با اسرائیل جنایتکار مبارزه رودررو داشته باشم. الحمدلله که خداوند بزرگ به  این آرزو جامه عمل پوشاند و این بنده حقیر هم  هر چه کنم، نمی توانم از عهده شکر و سپاس این نعمات بیکران برآیم. در هر صورت گفتنی ها زیاد است، ولی وقت اجازه نوشتن نمی دهد. انشاا..چنانچه توفیق حاصل شد ، مجددا با شما مکاتبه خواهم داشت و اگر هم به شهادت نائل گشتم، که تو خود آنرا خواهی بخشید . ولی فکر نمی کنم به این زودی ها ، خداوند به خاطر اعمالم ، مرغ سعادت را به بالای سرم پرواز در آورد. گویا زیاد برای شما نامه درازی کردم ، ولی یادم رفته بود که ما روز جمعه گذشته در تاریخ 28/361 جهت انجام فریضه نماز جمعه، به مسجد امویان رفتیم و نماز را با برادران سوری و اهل تسنن به جا آوردیم. پس از نماز به زیارت سر امام حسین (ع)، سالار شهیدان که به راس الحسین معروف است رفتیم، که انسان موقع زیارت چنان حالتی را پیدا می کند، که گویی در این جهان وجود خارجی ندارد. پس از خاتمه زیارت راس الحسین (ع) به زیارت نازدانه ابا عبدلله (ع)، رقیه خاتون رفتیم. سپس قبر صلاح الدین ایوبی را که یکی از سرداران بود و فلسطین را از چنگ تجاوزگران صلیبی نجات داده رفتیم. بعد از برگشت، اغلب مردم دمشق در خیابانها اجتماع کرده و برای ما زیارت کنندگان که اغلب از سپاهیان اسلام بودند، ابراز احساسات می نمودند. بعد هم شروع کردن به شعارهای اسلامی دادن. من خود دیدم که تعدادی از مردم شکرانه سپاس خداوند را به جا آوردند ، که اسلام وارد این سرزمین شده است. چون وقت تنگ است، دیگر فرصت نیست اینجا برای شما بنویسم ، خداوند روزی شما و تمامی خاندان نبوت کند، که این مکانهای مقدس را زیارت نمائید. انشاا...که این نامه وقتی که به دست شما می رسد، امیدوارم که خالجان شفا پیدا کرده باشد. از قول من خدمت مادر عزیزم سلام برسانید و به ایشان بگوئید، که عوض شما زیارت کردم. انشاا...مرا خواهید بخشید. فاطمه جان و فهیمه جان را ، از قول من سلام برسانید و احوالپرسی کنید و بگویید، که سعی نماید که فرائض مذهبی خود را همانطور که به جا می آوردید ، به جا آورید و ما را نیز دعا کنید . در خاتمه چون فرصت کم است ، کلیه اقوام و خویشان را سلام برسانید .
                                            در پناه خداوند بزرگ و عظیم باشید .




برچسب ها : شهدا  ,


مطلب بعدی : وای به وقتی که میلیتاریسم ایران زنده شود       


پیامهای عمومی ارسال شده