سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 25
  • بازدید دیروز : 75
  • کل بازدید : 941529
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/12    ساعت : 7:56 ص
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،
چهارشنبه 89/10/22 11:8 ص

مجموعه روایت های سقوط خرمشهر

هنگامی که گروهی از مدافعان در تاریک و روشن صبح به سوی محورهای درگیری به راه می‌افتند، هیبت عجیب مهدی رفیعی، ابتدا توجه امیر و بعد توجه دیگران را جلب می‌کند و باعث خنده و شوخی بچه‌ها می‌شود. خنده‌های شاد و از ته دل طولانی و پر طنین. مهدی پس از حضور چندین روزه در درگیری‌های متعدد، شلوارش کثیف و پاره و خونین می‌شود و ناچار به تعویض می‌گردد. تنها شلواری که اندازه‌اش به اندازه مهدی نزدیک است، شلواری است سفید رنگ و براق با دورکمر گشاد. مهدی برای نگه‌داشتن شلوار نه کمربندی پیدا می‌کند و نه وسیله مناسب دیگری. پس ناچار می‌شود با کراواتی قرمزرنگ که جزء لباس‌های اهدایی است، کمر شلوار را به دور کمرش ببندد. رنگ درخشان و سفید شلوار در تاریکی شب از فاصله یک فرسخی پیدا است. هنگام حرکت، مهدی کوله‌پشتی مخصوص گلوله‌های آرپی‌جی را با چندین گلوله آرپی‌جی پر می‌کنند و به کول می‌کشد. تفنگ ژ-3‌اش را به قلاب شمایل وصل می‌کند و چند خشاب قشنگ را زیر کراواتی که به جای کمربند بسته جا می‌دهد. با یک دست بی‌سیم و با دست دیگر، یک قبضه آرپی‌جی برمی‌دارد. هنوز از دل پیچه و اسهال شدید به خاطر خوردن آب‌آلوده خلاص نشده‌اند. مهدی آفتابه‌ای پلاستیکی را بالای کوله و به سر یکی از گلوله‌های آر‌پی‌جی گیر می‌دهد و با همین هیبت و شکل و شمایل پیشاپیش بچه‌ها حرکت می‌کند. امیر با دیدن ظاهری وی به خنده می‌افتد و هر چه می‌کوشد نمی‌تواند از خندیدن خودداری کند. غش و رسیه  رفتن امیر کم‌کم توجه بیشتر را جلب و آنها نیز با دیدن هیبت مهدی به خنده می‌افتند. بچه‌ها تا رسیدن به محور درگیری می‌خندند. انگار نه انگار به میدان جنگ نابرابر و خونین رهسپارند.

منبع:کتاب نخلستان سرو




برچسب ها : شهدا  ,


مطلب بعدی : وای به وقتی که میلیتاریسم ایران زنده شود       


پیامهای عمومی ارسال شده