سردار سرتیپ پاسدار علی فضلی که از رزمندگان و جانبازان جنگ تحمیلی است، با شهدای بسیاری همرزم و هم سنگر بوده است. مردی است که در تویسرکان متولد شد ولی از 7 سالگی تهران نشین شد. او در حین تحصیل در مدرسه از مسجد و نماز جماعت غافل نمیشد. بعد از اخذ دیپلم و با پیروزی انقلاب اسلامی در 28 اردیبهشت 1358 به عضویت سپاه درآمد. پس از اتمام دوره آموزشی برای مقابله با ضد انقلاب راهی خرمشهر شد. با پایان یافتن موضوع خلق عرب در خوزستان، برای ماموریت سنگین تری عازم کردستان شده و مدتها در کنار سایر رزمندگان به درگیری با دموکراتها مشغول شد. در مامویت سوم به خوزستان برگشته و در عملیاتهای متعددی به نبرد با دشمن متجاوز بعثی پرداخت. او در پنجمین همایش چهرههای ماندگار، به عنوان یکی از نمادهای ملی ایران اسلامی معرفی شد.
علی فضلی نیز دوشادوش سرداران حماسه آفرین هشت سال دفاع مقدس در عملیاتهای بزرگ نقش آفرینی کرده است. یکی از کسانی که او در کنارش مشق جهاد و شهادت میکرد، شهید جعفر جنگروی بود. در بسیاری از حکمهای مسئولیت و اعزام ستادی شهید جنگروی که از او به جامانده است نام علی فضلی هم در ذیل آن آمده است. همچنین در اکثر عکسها و فیلمهای به جا مانده از شهید جنگروی، نخستین فرمانده سپاه خرمشهر از کردستان گرفته تا جزیره مجنون، راوی روزهای جنگ، علی فضلی هم حضور دارد. او تا لحظه شهادت فرماندهاش، او را تنها نگذاشت.
عملیات والفجر 8 مانند دیگر عملیاتهای بزرگ جنگ، برای بسیاری از رزمندگان عملیات سرنوشت سازی بود. یک موشک دوربرد در این عملیات که در بهمن 1364 اتفاق افتاد چند یار دیرینه روزهای رزم را از هم جدا کرد.
در عملیات والفجر8 بعد از آزادسازی شهر استراتژیک فاو، شهید جنگروی به اتفاق یک سری از فرماندهان مانند علی فضلی، شهید کلهر، شهید میرضی، شهید احسانینژاد میخواستند که منطقه را تحویل بچههای لشگر بدهند و موارد لازم را برایشان توجیه کنند. روز 27 بهمن ماه نزدیک اذان ظهر در حالی که آنها خود را برای اقامه نماز آماده میکردند در اثر اصابت موشک دور بردی که از ام القصر به فاو شلیک شده بود شهید جنگروی از ناحیه ریه و پایین قلب ترکش میخورد و به شهادت میرسد. حاج علی فضلی هم از قسمت چشم و کلیه مورد اصابت ترکش واقع میشود و شهید احسانی نژاد هم سرش از بدنش جدا شده و درجا شهید میشود.
سردار علی فضلی در این باره میگوید: «گلوله در 15 متری ما به زمین خورد. من، حاجی جنگروی، کلهر و احسانی نژاد بودیم. موجش همهمان را بلند کرد و زمین کوبید. تا به خودم آمدم صدای جنگروی را شنیدم که ذکر میگفت. ما صدای یکدیگر را میشنیدیم ولی یکدیگر را نمیدیدیم. بچههایی که بالای سرم آمدند از حال او پرسیدم. ترکشی به شکمش اصابت کرده بود. ما را روی لنج گذاشتند. شهید جنگروی در داخل لنج به شهادت رسید.»