شش سال پیش، فردی در درمانگاه پوست بیمارستان بقیهالله تهران نزدم آمد. صدایش گرفته بود؛ صدای تنفس (خس خس) و سرفههایش حکایت از دردهای سالیان متمادی داشت. میدانستم کیست و چه خواهد گفت، چون بسیاری از آنها را در سردشت، بانه، مریوان و شهرهای استانهای غرب کشور دیده و شبها و روزهای بسیاری را با آنان گذرانده بودم.
چنین گفت: آقای دکتر عمادی خیلی دنبالت گشتم. میگن شما از مشکلات پوستی جانبازان شیمیایی اطلاعات زیادی دارید. دوستانم در شهر ری (فلانی و فلانی) گفتند، بیام پیش شما خوبه. خدا را شکر که پیدات کردم. من هم بیدرنگ گفتم: خدا را شکر که من شما را پیدا کردم.
بعد حال و احوال گفت: 4 /1/ 67 در عملیات والفجر 8 در منطقه شیخ صالح ساعت 10 صبح هواپیماهای عراقی بمبهای شیمیایی را دسته دسته ریختن رو سر ما. خودم حس کردم یک ماده روغنی لجن مانند تمام تنم را پوشاند. دقایقی نگذشت از حال رفتم. وقتی به هوش آمدم، چشمام باز نمیشد و حس کردم تمام تنم میسوزد و مایع تاول را بر تنم و دستهام لمس میکردم.
با یک حال عجیبی برام حرف میزد؛ انگار همین الان مجروح شده. خیلی دقیق از بزرگترین حادثه زندگی خود بدون لحظهای مکث میگفت و میگفت. من هم با سرعت مینوشتم و گاهی به کلماتش و گاهی به اون خس خس نفسش، قرمزی چشماش و پوست مچاله شده تن و دستش خیره میشدم که گاز شیمیایی خردل با اون چه کرده.
پرسیدم: الان چه مشکلی داری حسن آقا؟
آقای دکتر تمام بدنم خشک شده، دایم احساس خارش دارم. پیش مردم خجالت میکشم که در حال خاراندن خودم باشم. چیکار کنم؟
مشکل دیگه هم داری حسن آقا؟
خوب ریه و چشمام که میبینید. آرزوی یک نفس آزاد و عمیق را دارم. چشمم هم مثل اینکه توش خاک و شن ریخته باشند.
تصور کنید. نفستان تنگه و بالا نمیآد، پوستتان خشکی و خارش داره و چشمتون میسوزه. (یعنی دنیا سرمون خرابه و زندگی نداریم) در چنین شرایطی اگر از شما بپرسند، چه حرفی برای مردم و هموطنانت دارید، چه خواهید گفت؟ نمیدانم چه حرفی برای گفتن داریم؟
اما میدانید پاسخ جانباز شیمیایی آقای حسن جوانمردی از کشور عزیزمان جمهوری اسلامی ایران چه بود؟
بالا را نگاه کرد و سپس از پنجره محوطه بیرون را نگریست و در سکوت مطلق بسیار آرام و جدی گفت: آقای دکتر، ما سوختن اون موقع را با هیچ چیز عوض نمیکنیم (البته اجازه داد تا فیلمی کوتاه از بیان خاطرات او داشته باشم).
یادم هست با این حرفش سوختم، چرا که بیست سال زجر کشید اما هرگز گله نکرد و مثل یک انسان جوانمرد از حقانیت جنگ و نبردش در هشت سال دفاع کرد.
بله. واقعا جمله عجیبی بود؛ واقعا جوانمرد بود، چون پس از بیست سال با آن همه درد و رنج بیماری، همچنان محکم و استوار گفت: ما همان هستیم که بودیم.
بعد هم تعدادی از عکسهای مجروحیت ایشان و بسیاری از مجروحین شیمیایی را که مربوط به زمان جنگ بود، به ایشان نشان دادم. خیلی تعجب کرد. پرسید: از کجا این همه عکس را پیدا کردم؟
باورش نمیشد. بعد به او گفتم: شماها و عکسهایتان تاریخ این ملت و کشور هستید. مگر میشود ما تاریخ خود را حفظ نکنیم؟ حالا باورت میشه من بیشتر منتظرت بودم و دنبالت میگشتم؟
خوب با هم نشستیم و حرف زدیم. من هم نسخهای برایش نوشتم؛ اما آیا دفاع از دین، انقلاب و کشور و جنگجویانی که اینچنین مملکت را با خون خود نگه داشتند، با همین نوشتن نسخه و تعریف و تمجید از آنها برای ما تمام میشود؟ مطمئنا خیر.
همانجا با خود عهد کردم، پیغام این رشید دلاور و جوانمرد را که در برابر هیچ غم و اندوه و مشکلی خم به ابرو نیاورده، به دنیا اعلام نمایم تا بدانند میهن اسلامی چه دلاورمردانی را در وجود خود دارد. او کارگری ساده بود، ولی دلی به وسعت همه دریاها داشت. آنقدر وجودش معرفت و بزرگی بود که مدتی نگذشت خدای بزرگ به برکت صبر و استقامتش، او را به دنیا شناساند.
دیری نگذشت که با تلاشهای پیاپی و طولانی، مقالهای علمی از مشکلات جسمی او به زبان انگلیسی نوشتم و پس از دو سال پیگیری، مقاله او را با همه کارشکنیهایی که کردند در یک مجله معتبر علمی آمریکایی چاپ شد. در این باره باید بگویم که داوران مجله آمریکایی اجازه نمیدادند، عکس زمان مجروحیت او با تاولهای بزرگ در دست و پا را در حالی که نماینده سازمان ملل در حال معاینه او بود، چاپ شود و به چاپ مقاله بدون این عکس اصرار داشتند، ولی سرانجام با پافشاری و دلیل علمی که بیان نمودم، این مقاله با همین عکس (تاول در دست و پا و صورت) انتشار یافت.
هدف آن بود تا درد و آلام جانبازان شیمیایی را که هنوز پس از بیست سال از جنگ شیمیایی رنج میبرند، در مجله کشوری (آمریکا) چاپ نمایم که در هشت سال دفاع مقدس، خود از حکومتی حمایت کرد که اینچنین جوانان ایرانی را به خاک و خون کشید. اتفاقا بعد چاپ مقاله برخی از محققان و پزشکان از کشورهای گوناگون دنیا برای دیدن او و دیگر جانبازان شیمیایی به ایران آمدند (عکس).
آن روز خدا را شکر کردم و دانستم، دفاع از جانبازان، دفاع از خون شهدا و حقانیت ما در هشت سال دفاع مقدس است.
براستی وظیفه ما پزشکان و محققان علمی در ازای این همه ایثار و فداکاری چیست؟ چه وظیفهای والاتر از آنکه فریاد و آه و ناله آنها را به زبان علمی و پزشکی به همه دنیا برسانیم؟
آیا تنها برگزاری چند مراسم ساده (هفته جانباز و...) آن هم در شهرها و روستاها پاسخ مناسبی به آن همه فداکاری هست؟
جانبازان شیمیایی جوانمرد، هر کدام تاریخی از این ملت و کشورند و تاریخ را باید نوشت و آن را در دنیا منتشر نمود، وگرنه فهم دنیا از ما بسیار اندک خواهد بود.
به امید خدا در آینده، خاطرات دیگری از مظلومان جبهه و جنگ (جانبازان عزیز شیمیایی) را به قلم خواهم آورد تا بدانیم چه کسانی، تاریخ کشور و انقلاب هستند که اینچنین گمنام با خدای خود و شهدای همسنگر سفر کرده خود در سکوت همراه و همسفرند.
سید ناصر عمادی ـ متخصص پوست
naseremad@yahoo.com
dr-emadi.ir
سال 1367؛ نماینده سازمان ملل در حال عیادت از حسن جوانمرد، جانباز شیمیایی در بیمارستان لبافینژاد؛ تصویری که در مجله علمی آمریکایی با نام «عوارض پوستی، چشمی و ریوی گاز خردل در یک سرباز ایرانی پس از بیست سال مجروحیت» چاپ شد.
آنچه از جانباز شیمیایی در مجله علمی آمریکا چاپ شد ( صفحه نخست)
سرانجام پزشکان و محققان خارجی (آلمان، ژاپن، هلند، انگلیس) پس از 25 سال به دیدار جانباز شیمیایی آمدند ـ تهران
نقاهتگاه انبوه مجروحین شیمیایی و نماینده سازمان ملل 1367
در آتش دشمن با تاولهای گاز خردل به دست و صورت باز هم به ملاقات خدای خود میرفتند؛ این است حقانیت خون شهدا و جانبازان
آنان که محبتشان مرهم زخم تاول مجروحین شیمیایی بود. نقاهتگاه مجروحین شیمیایی 1367
برچسب ها : مقاله ,