سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 223
  • بازدید دیروز : 42
  • کل بازدید : 947725
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/9/5    ساعت : 2:2 ع
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،

 

 شهید «محمدعلی شاهمرادی» به سال 1338 در «ورنامخواست» یکی از بخش‌های شهرستان لنجان در استان اصفهان به دنیا آمد و کسی گمان نمی‌کرد روزی یکی از اعجوبه‌‌های جنگ و در ردیف نام‌آورترین فرماندهان جنگ شود؛ در جنگ تحمیلی رشادت‌های او موجب شد که مسئولیت‌هـای متعددی به او واگذار شود که مهمترین آن قائم مقامی تیپ قمر بنی هاشم(ع) بود، تا آنکه در عملیات «کربلای 5» به آرزوی همیشگی خود که همان شهادت بود، رسید.

خاطراتی از همسنگران شهید شاهمرادی در عملیات «والفجر 8» را می‌خوانیم: 

کسی فکرش را نمی‌کرد او فرمانده باشد

سرهنگ پاسدار حشمت‌الله مکتبی روایت می‌کند: بعد از عملیات «والفجر 8» حدود عصر سری به سنگر شهید شاهمرادی معاون عملیاتی تیپ در آن سوی اروندرود زدم تا گزارشی از وضعیت برنامه‌های تخریب به او بدهم؛ چون هوای بیرون بهتر بود دم در سنگر نشسته بودیم.

سردار شاهمرادی وضعیت خوبی نداشت، ظاهراً مقداری گاز شیمیایی تنفس کرده بود و یک چفیه جلوی صورتش گرفته بود و صحبت می‌کرد؛ یک موتور سوار مقابل ما ایستاد و سراغ بچه‌های تخریب را گرفت؛ شهید شاهمرادی به سمت من اشاره کرد و به او گفت: «همین ایشان هستند».

 سردار شهید محمدعلی شاهمرادی قائم مقام تیپ 44 قمر بنی هاشم(ع)

برادر علی‌پور مسؤول جدید تخریب قرارگاه کربلا بود که برای بررسی وضعیت به منطقه ما آمده بود؛ بعد از احوالپرسی سریع به موضوع مأموریتش پرداخت، در همین بین سردار شاهمرادی با شربت و چای از ما پذیرایی کرد؛ چند روز بعد مجدداً برادر علی‌پور به سنگر خودمان در شمال اروندرود آمد؛ در خلال صحبت نگاهی به اطراف می‌کرد، مثل اینکه دنبال کسی می‌گشت.

ـ دنبال کسی می‌گردی؟

ـ بله، دنبال همان برادری که شهردار شما بود، می‌گردم.

ـ مادر واحد تخریب شهردار نداریم!

ـ همان برادری که آن روز از ما پذیرایی می‌کرد.

تازه ما متوجه شدیم، سردار شاهمرادی را می‌گوید؛ به او گفتیم: «ایشان معاون عملیاتی تیپ هستند» در ابتدا قبول نکرد، فکر می‌کرد با او شوخی می‌کنیم اما بعد برایش خیلی جالب بود که معاون عملیاتی تیپ، خودش از نیروهای تحت امرش پذیرایی کند، به نحوی در بین بچه‌ها رفتار کند که تشخیص مسؤولیتش امکان نداشته باشد.

 

سردار شهید محمدعلی شاهمرادی نفر سوم از سمت راست

 

 

اطلاعاتی که با عراقی‌ها غذا می‌خورد!

محمد حسن خلیفی نقل می‌کند: شهید شاهمرادی متخصص شناسایی بود؛ قیافه‌اش به اهالی جنوب بیشتر شبیه بود؛ به خصوص چهره آفتاب سوخته و قدبلند او. شنیده بودم که در شناسایی‌ها به راحتی وارد مقر عراقی‌ها شده، با آنها غذا می‌خورد و برمی‌گشت.

در عملیات «والفجر 8» جمعی اسیر از دشمن گرفته، در گوشه‌ای نشانده بودیم و منتظر ماشین جهت انتقال آنها به عقب بودیم؛ شاهمرادی نیز در خط قدم می‌زد؛ ناگهان یکی از درجه‌داران بعثی در حالی که با انگشت به او اشاره می‌کرد، چیزهایی می‌گفت؛ آن درجه‌دار بعثی شلوارش را بالا زده، پای کبود شده‌اش را نشان می‌داد.

یکی از بچه‌هایی که به زبان عربی آشنا بود، آوردیم ببینیم چه می‌گوید؛ درجه‌دار بعثی می‌گفت: «این عراقی است! اینجا چه کار می‌کند؟! از نیروهای ماست، چرا دستگیرش نمی‌کنید؟» در حالی که متعجب شده بودیم، پرسیدم: «از کجا می‌گویی؟» گفت: «چند روز قبل در صف غذا بود؛ با من دعوایش شد و من را کتک زد؛ این جای لگد اوست» و پای سیاه‌شده‌اش را نشان داد. شاهمرادی که متوجه این صحنه شده بود، از دور دستی تکان داد و جلوتر نیامد.

 





مطلب بعدی : وای به وقتی که میلیتاریسم ایران زنده شود       


پیامهای عمومی ارسال شده