یکی از آزادگان در خاطرات خود گفت: مرا نشاندند برای فیلمبرداری و مصاحبه. من ضمن معرفی خودم و چند تا از دوستانم و دادن یک شماره تلفن، از روی صندلی بلند شدم. دوربین، همینطور به طور خودکار، کار خودش را میکرد.
به گزارش فارس ، دوران اسارت نماد سختی و مرارت های شدید زندگی است که دراین میان افرادی با تحمل سختی های جسمی و روحی اسوه صبر و شکیبایی شده اند.
زندگی همه ما در اردوگاه، با گرسنگی و عطش و کتک میگذشت. با این حال، مقاومت بچهها - این فرزندان غیور ایرانی - روز به روز بیشتر میشد؛ به طوری که در اولین ماه مبارک رمضان با وجود همه کمبودهای غذایی و آبی، همه بچهها روزه گرفتند.سحرها، بدون سحری خوردن نیت میکردند و روزهام راگرفتند.
طاعات ماه مبارک رمضان را به جا میآوردند. غیر از ماه مبارک، ایام سوگواری و میلاد و اعیاد را هم برگزار میکردیم؛ در ایام ماه محرم، عراقیها سختگیری بیشتری میکردند. مانع سینه زدن میشدند و اگر میفهمیدند کسی سینه میزند و یا قصد برپایی سینهزنی و عزاداری را دارد، او را به شدت شکنجه میدادند و گاهی هم زندانیش میکردند؛ اما با تمام این آزار و اذیتها، بچهها کارخودشان را میکردند و مراسم برگزار میشد.
یک روز در قسمت 2 اردوگاه، بچهها شورش کردند و سربازهای عراقی را کتک زدند. بعد از آن، عراقیها تعداد زیادی از بچه ها را به طور مرتب به کابل کشیدند و تعدادی را هم به اردوگاههای دیگر تبعید کردند. یکی از روزها چند فیلمبردار و خبرنگار از رادیو و تلویزیون عراق به اردوگاه آمدند و اعلام کردند که هر کس مایل است پیامی به خانوادهاش از طریق رادیو و تلویزیون برساند، به دفتر اردوگاه مراجعه کند.
کسی از بچهها نرفت. عراقیها وقتی با عدم مراجعه بچهها روبهرو شدند، دست به زور شدند و من از کسانی بودم که به زور برای مصاحبه برده شدم. در آنجا، گزارشگرها به من گفتند: «باید در مورد تظاهرات مکه که منجر به شهادت حاجیها شد و رد کردن قعطنامه 598 توسط دولت ایران صحبت کنی.»
گفتم : «من سواد ندارم و نمیتوانم در سیاست دخالت کنم.»
آنها وقتی حرف مرا شندیند، نگاهی به من کردند و یکی از آنها گفت: «بسیار خوب! 20 الی 30 دقیقه وقت داری. میتوانی در مورد همه چیز حرف بزنی ...!»
من دوباره گفتم: «عرض کردم بنده بیسوادم. من نمیتوانم خودم را معرفی کنم، چه برسد به این که صحبتی بکنم!»
خلاصه مرا نشاندند برای فیلمبرداری و مصاحبه. من ضمن معرفی خودم و چند تا از دوستانم و دادن یک شماره تلفن، از روی صندلی بلند شدم. دوربین، همین طور به طور خودکار، کار خودش را میکرد.
در همین موقع یک درجهدار عراقی، اسم مرا یادداشت و بعد با یک مشت و لگد از اتاق بیرون کرد. البته بعد از مدت کمی، آن درجهدار عراقی عوض شد و همه چیز از یاد رفت. ایام اسارت همراه با تلخی بود؛ اما بچهها با توکل و صبر، سعی در گذراندن آن داشتند.
در اوقات فراغت، بچهها با درس دادن، حفظ کردن قرآن و مراسم مختلف خود را مشغول میکردند. اسرا واقعا از خود رشادت به خرج میدادند و نقشه دشمنان را که قصد تضعیف روحیه آنها را داشتند، نقش بر آب میکردند.
اغلب بیسوادها، توسط باسوادها، سواددار شدند و بیشتر بچهها، قرآن را چندبار دوره کردند و خیلی از آنها زبانهای خارجی را هم یاد گرفتند و من - خودم - زبان انگلیسی را در دوران اسارت یاد گرفتم. تازه شروع به فراگیری زبان ایتالیایی کرده بودم که دوران مشقتبار اسارت.