سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 16
  • بازدید دیروز : 57
  • کل بازدید : 940669
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/6    ساعت : 4:39 ص
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،
جمعه 92/1/2 9:6 ص

 

سربند سرخ من از خون نشانه داشت
امشب دلم برای شهیدان بهانه داشت
آنسوتر از خدا که شد خاک آن جنوب
بر زیر لب چه بود؟ ؛ یا غافر الذنوب
سرمایه های کمی با هجوم نور
خاکی ترین لباس ؛ آبی ترین حضور

حاجی سلام؛

چه حال خوبی داری تو!!! و بدا به حال ما که تو را درک کردیم و ماندیم....هنوز غرش تانکها در دشت عباس به گوش می رسد...هنوز گردان حبیب به نقطه ی رهایی نرسیده است انگار می بینم؛ می بینم که محسن سر بر زانوی خاک نهاده و خدا را قسم می دهد که راه را پیدا کند....یادت هست؟....شب فتح الفتوح مبین را می گویم!!!!...یادت هست آن بلدچی روستایی که می گفت همسرم عراقی است و تو می گفتی مبادا رهایش کنید که اگر فرار کند همه بچه ها در دشت گم می شوند و نتیجه هم معلوم است؛ قتل عام می شوند!!!!...انگار همین الان است که ناله ی پی آر سی 77 ها می آید : مسلم مسلم ؛ سلمان!
مسلم جان بگو
حاجی این آشیانه باز مونده پس کبوتراش کی میان تو آشیانه؟
مسلم جان ! کبوترا میان ؛ شما چند دور تسبیح ذکر گفتی
حاجی اگه خدا قبول کنه 12 دور ذکر گفتیم
آقا جان شما که توی عبادت از همه جلوتری؟؛ عبادت مقبول عبادتیه که همراه باشه؛ بچه های دیگه هنوز 4 دور ذکر گفتن
حاجی جان خدا قبول کنه...نمیشه که ذکر رو برگردوند ؛ پس ما می مونیم حسینیه تا نماز و جماعت بخونیم
یادت هست حاجی؟!!!...
خرمشهر چه بود و چه گذشت حاجی و چه شد که دلخون از همه شدی؟؟؟....حسینعلی قجه ای فرمانده دلاور گردان سلمان را بخاطر داری...در محور سلمان اگر درست یادت باشد حاج محمود هم همانجا بود که شهید شد...باز هم گردانها به هم دست ندادند همان دردی که در فتح الفتوح مبین دل تو را و حاج احمد را خون کرد....صدای بیسیم چی ها یک لحظه خاموش نمی شد...
محور سلمان...محور کربلا...محور نصر و محور محرم....
محور سلمان قیچی شد....یادت هست؟ حسین حاضر نشد به عقب برگردد!!!
حسین جان بهتره شما برگردی به آشیونه ی اولت
حاجی جان من اگه می تونستم برگردم که اینوری می رفتم خرمشهر!!!
حسین جان!! آقاجان الان اوضاع شما چطوره؟
اوضاعی نیست حاجی!!! اینجا درهای بهشت وا شده...ملائک اومدن پایین به استقبال بچه های گردان.
حسین جان ! آقاجان گوش بده!! تو میتونی به بچه های ولیعصر دست بدی؟
حاجی من اینور اونورم تانکه!!! کسی نیست بهش دست بدم!!!! میرم با تانکها روبوسی کنم....حاجی اگه محسن (شهید محسن نورانی) سوار اسبه بگو یه تاخت کنه این سمت چپ ما؛ خیلی داره اذیت میشه
حاجی یادت هست؟...بغض کردی و نعره ی تلفنهای قورباغه ای درآمد:
آقاجان من همتم...برادر حسن اونجاست(حسن باقری)
سلام همت جان
سلام ...آقا این محور سلمان اوضاع ناجوری داره همون چیزی که گفتیم سرمون اومد بازم مثا بلتا شد ...پس این بچه های هفت ولیعصر کجان؟
اونا زمین گیر شدن توی باتلاق ولی می رسن
دوباره بیسم غرش کرد!!!
سلمان سلمان همت
بگو سلمان جان...
حاجی این خرچنگها اومدن شکار الان...بیسیم قطع می شود
سلمان سلمان همت
حاجی بگو اگه محسن سوار اسبه تاخت کنه...دونه هم نداریم بریم شکار...پس حاج منظر(شهید محمود نیکو منظر) کجاست؟
سلمان جان بگوش باش
دوباره برادر حسن!!
آقاجان این بچه ها وضع بدی دارن اگه محورشون از دست بره کل محورها دوره میشن باید یه کاری بکنین
همت جان من الان با صیاد صحبت می کنم
حاجی شاهین اونجاست؟(سرهنگ شاهین)
بله گوشی رو میدم بهش
جناب سرهنگ پس این توپخانه کی میخواد آتیش کنه....این بچه ها وضع بدی دارن
همت جان اونا جلوترن داریم یه فکری می کنیم که سمت راست و چپشون رو بکوبیم....

 




برچسب ها : مقاله  ,


مطلب بعدی : وای به وقتی که میلیتاریسم ایران زنده شود       


پیامهای عمومی ارسال شده