سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دفاع مقدس
منوی اصلی
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران
آمار وبلاگ
  • بازدید امروز : 3
  • بازدید دیروز : 36
  • کل بازدید : 940430
  • تعداد کل یاد داشت ها : 570
  • آخرین بازدید : 103/2/1    ساعت : 1:47 ص
درباره ما
جستجو


وصیت شهدا
وصیت شهدا
آرشیو مطالب
لوگوی دوستان
کاربردی
ابر برچسب ها
شهدا ، امام خامنه ای ، مقاله ، مداحی ، امام خمینی(ره) ، شهید ، دفاع مقدس ، رهبری ، آمریکا ، اسلام ، تفحص ، ایران ، داعش ، فتنه ، قم ، قوطی ، لبنان ، لبنانی ، م.ه ، مانیفیست ، مبارزه ، محمد جواد مظاهری ، محمد شهبازی ، مهدی ، موسوی ، میلیتاریسم ، ناتو ، نهضت ، نیروی قدس ، هیتلر ، ولایت ، کربلا ، کیهان ، مدافع حرم ، مذاکره ، مذهب ، مردم ، مرگ ، مغنیه ، فقه ، فقه حکومتی ، قاسم سلیمانی ، دبیرستان ، دفاع ، شهدا همدان ، شهید خرازی ، شهید زنده ، شهید مهدی نوروزی ، شهیدان ، شیطان بزرگ ، صدام ، ظلم ، عاشورا ، عراق ، علی چیت سازیان ، بسیجی ، پناهگاه ، پهلوی ، تجاوز ، دهه فجر ، دولت ، دکترین ، رزمنده ، روحانیت ، زفراندوم ، ژنرال ، سامرا ، سپاه ، ستار ابراهیمی ، سردار الله دادی ، سنگر ، سید حسن نصر الله ، شاه ، شبکه ، شعر ، شهادت ، جبهه ، جملات ، جنگ ، جهاد ، جهاد مغنیه ، جهانی ، حاج قاسم سلیمانی ، حبیب الله مظاهری ، حرم ، حزب الله ، حسن البکر ، حسن عباسی ، حسن مرادی ، حوزه ، حکومت ، خراسان ، خیانت ، اسلاید ، القاعده ، المنار ، امام حسن ، امام حسین ، آیزن هاور ، استراتژیک ، اسرائیل ، امام6 ، انقلاب ، انگلیس ، امام خمینی ، 9 دی ، آب ، آقازاده ،

خاطرات خواندنی آیت الله خامنه‌ای از مبارزات مشهد و حمله به بیمارستان امام رضا‌(ع)/1
روایت مسجدی با 20 ماموم که آوازه‌اش کل مشهد را گرفت/ به خبرنگاران خارجی گفتم که این پوکه‌ها یادگاری ماست به دنیا نشان دهید!

 

گروه تاریخ: شش سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مقام معظم رهبری که آن روزها ردای ریاست جمهوری را بر دوش داشت، در گفت‌وگویی تلویزیونی به بیان خاطراتی از مبارزات قبل از انقلاب خود پرداختند.

به گزارش رجانیوز، حضرت آیت الله خامنه‌ای که در یازده بهمن سال 1363 با شبکه دو تلویزیون درباره خاطرات 22 بهمن سخن می‌گفتند، پس از بیان مختصری از روند مبارازات با محوریت مسجد کرامت مشهد، به ماجرای حمله به بیمارستان امام رضای این شهر و تحصن علما و بزرگان در آن اشاره کردند و گفتند: در همه‌ی شهرها جریانات پرهیجان و تعیین‌کننده‌اى وجود داشته از جمله در مشهد؛ و متأسفانه کسى این‌ها را به زبان نیاورده. این‌ها تکه تکه، سازنده‌ی تاریخ روزهاى انقلاب است.

بخش اول این گفت‌وگو که از کتاب "مصاحبه‌ها" آورده شده است، در ادامه می‌آید:

اگر من زندگى (قبل از انقلاب) را غیر از این گذرانده بودم، یقینا برایم مایه تأسف بود

جناب آقاى خامنه‌اى شما در طول مبارزات خودتان قطعا خاطرات بسیار از آن روزهایى که در مشهد و مسجد کرامت گوهرشاد حضور داشتید، دارید و این در حالى است که در آن زمان مسجد کرامت خود نقطه‌اى براى حرکت در طول تاریخ مبارزات و تظاهرات مردمى در مشهد و در روز 22بهمن بود. لذا اولین مطلبى که مى‌خواهم خدمتتان عرض کنم این است که اگر از آن روزهاى تظاهرات پر التهاب مشهد خاطره‌اى مد نظر دارید، بیان فرمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم/ جواب این سؤال براى من خیلى مشکل است زیرا من در سال 1343 از قم به مشهد مراجعت کردم و در مشهد سکونت گزیدم تا سال 1357 که از مشهد خارج شدم. البته غیر از مدت‌هایى که در بازداشت و یا تبعید بسر بردم، بقیه اوقات را در مشهد گذراندم و تمام این دوران براى من اشباع از خاطره‌هاى دوران انقلاب است.

یعنى شاید کمتر زمانى از دوران 13 - 14 ساله‌ى اقامت در مشهد را مى‌شود در ذهنم پیدا کنم که در آن یک نشانى یا جاى پایى از مسائل انقلاب نباشد. البته با توجه به اینکه انقلاب در ادوار مختلف به حقیقت یک حرکت را تعقیب مى‌کرد این حرکت در زندگى و وضع ما در این 13 - 14 سال هم همین طور مشهود بود.

یعنى من وقتى - فرض کنید - سال 1343 که به قصد سکونت به مشهد رفتم یا قبل از آن در سال 1341 که ابتداى شروع مبارزات بود را در نظر مى‌گیرم و زندان‌ها و بازداشت‌ها صورت مى‌گرفت، یعنى سال‌هاى 41 - 42و 43 را من در قم طلبه بودم و اگر به مشهد مى‌آمدم در رابطه با قم کار داشتم و در این دوران روند مبارزه و وضع خودم را در این مبارزه یک جور مى‌بینم.

بعد سال‌هاى 47 - 48 یک جور است. سال 49 - 50 یک جور هست. از 50 تا سال 55 هم یک جور است و از55 تا سال 57 هم یک جور دیگر. یعنى این‌ها یک تاریخى را تشکیل مى‌دهند و نشان دهنده یک سیر و یک روندى به اصطلاح هستند که از آغاز تا پایان مراحل مختلفش مشخص است. از کجا شروع شده و چگونه از یک دوره به دوره دیگر تبدیل یافته و این را ما در آن روز‌ها نمى‌فهمیدیم و حالا که داریم به پشت سرمان نگاه مى‌کنیم، مى‌بینیم داستان‌هایى بوده است که هر کدام یک خاطره‌اى دارد که خیلى مشکل است انسان بتواند از بین این همه خاطره  تلخ و شیرین گوناگون یکى را انتخاب کند. البته الان همه آن خاطره‌ها شیرین است و من قدرى مى‌اندیشم آن شدت‌ها و تلخى‌ها همه در کامم شیرین مى آید و اگر من زندگى را غیر از این گذرانده بودم یقینا برایم مایه تأسف بود.

در مسجدی نماز می‌خواندم که مامومینش حدود 20 نفر بودند اما بعد از چند ماه آوازه‌اش در مشهد پیچید

اما اینکه اشاره کردید به مسجد کرامت بد نیست شمه‌اى هم از این مقوله بگویم. من قبلا امام جماعت مسجد دیگرى به نام مسجد امام حسن مجتبى علیه السلام بودم که نزدیک منزلمان در یک خیابان نسبتا خلوت و تا یک حدودى هم دور افتاده بود. در آغاز کار که آنجا نماز را شروع کردم مرا دعوت کردند براى امام جماعت آن مسجد.

ساختمان آنجا عبارت بود از یک اطاق کوچکى و نمازگزاران و مستمعینش هم دو سه صف پنج شش نفره را تشکیل مى‌دادند که از پیرمرد‌ها و آدم هاى متوسط آن حول و حوش مسجد بودند. یک باربر بود به نام ملا حاجى حاضر از رفقاى‌‌ همان مسجد است یک قهوه چى نزدیک مسجد بود یک شاگرد مکانیک و بقیه هم از همین قبیل بودند و غالبا هم مسن بودند.

سازنده مسجد هم یک حاجى خیر و همسایه مسجد بود و به طور خلاصه شاید عده‌اى حدود بیست نفر مى شدند. وقتى من رفتم آنجا شب اول یا شب دوم سوم که نماز خواندیم از جاى خود بلند شدم رو کردم به مردم گفتم: "با این چند شبى که ما اینجا دور هم جمع شدیم یک حقى شما به گردن من پیدا کردید و یک حقى هم من به گردن شما پیدا کرده‌ام. اما حق شما بر گردن ما این است که من یک قدرى براى شما حرف بزنم و حدیثى چیزى برایتان بخوانم. حق من هم به گردن شمااین است که شما آن حرف‌هاى مرا گوش کنید و یاد بگیرید و لذا من حق خودم را عمل مى کنم. آیا شما‌ها هم حاضر هستید حق خودتان را ادا کنید؟ - خیلى خوشحال شدند و - گفتند آرى."

 در طول مدت خیلى کمى این مسجد کوچک از جمعیت پر شد به طورى که دیگر جا تنگ شد و‌‌ همان حاجى که همسایه  مسجد بود همت کرد از عقب مسجد یک مقدارى به آن اضافه کرد و مسجد بزرگ‌تر شد و در مدت شاید دو سه ماه آوازه این مسجد در مشهد بخصوص در میان جوان‌ها پیچید.

به طورى که وقتى مسجد کرامت که بهترین و بزرگ‌ترین مسجد محله در مشهد محسوب مى‌شود ساخته و آراسته و کامل شد، بانى و کسبه  دوروبر آن مسجد مناسب دیدند بیایند بنده را که در آن مسجد پیشنماز بودم ببرند در مسجد کرامت تا آن مسجد داراى اجتماع خوبى بشود و همین طور هم شد. مرا بردند آن مسجد و اجتماع زیادى در آنجا تشکیل شد که شما مثل اینکه آنجا بوده‌اید و اجتماعات آن مسجد را مشاهده کردید که واقعا یک حرکت فکرى در بین قشرهاى متوسط ایجاد شد.

قبل از آن من با دانشجویان ارتباطات زیادى داشتیم. کلاس هاى متعددى براى جوان‌ها و دانشجویان و طلبه‌ها برقرار کردم، لکن قشرهاى متوسط شهر و مردم کوچه و بازار که از مسائل انقلاب بخصوص مسایل بنیانى انقلاب چندان اطلاعى نداشتند، از سال 42 وقتى مسایل همه گیر شد و چند سالى از مسجد کرامت گذشته بود مجددا با حفظ فضاى انقلاب یک تحولى در مشهد به وجود آوردند.

البته مسجد کرامت خاطرات زیادى دارد که از جمله به من اطلاع دادند که از ساواک اعلام کرده‌اند دیگر حق ندارم بروم مسجد کرامت و بعد از مدتى که در آن مسجد رفت و آمد داشتم و شاید هر هفته شش شب آنجا صحبت مى‌کردم و اجتماعى زیادى در آنجا تشکیل شد بالاخره ساواک آنجا را تعطیل کرد و برگشتم مجددا به مسجد امام حسن علیه السلام منتها دیگر مسجد امام حسن علیه السلام گنجایش جمعیتى که با من بودند، را نداشت. لذا اهل محل و‌‌ همان حاجى سابق الذکر - که خدا انشاالله او را حفظ کند مرد خیر و خوبى بود - او همت کرد و یک مسجدى بزرگ‌تر از مسجد کرامت در‌‌ همان محل مسجد امام حسن علیه السلام به وجود آورد که الان آن مسجد هست.

سال 57 در مسجد کرامت ستاد راه انداختیم

دومین سؤالى که داشتم این است که بفرمایید روز 22 بهمن (یوم الله) شما کجا تشریف داشتید؟ و اگر ممکن است یک خاطره  ویژه از آن روز را براى ما بیان فرمایید.

این سؤال شما رابطه‌اش با آن بحثى که قبلا مى کردم خیلى ضعیف است و این را که شما سؤال مى‌کنید، اگر بخواهید یک مقدارى رابطه‌اش بیشتر شود بد نیست بعد از چند سال برگردیم به مسجد کرامت.

"مسجد کرامت" بعد از گذشت چند سال در سال 57 مجدداً مرکز تلاش و فعالیت شد و آن هنگامى بود که من از تبعید- جیرفت- برگشته بودم مشهد. گمانم اواخر مهر یا ماه آبان بود. وقتى بود که تظاهرات مشهد و جاهاى دیگر آغاز شده بود بود و یواش یواش اوج هم گرفته بود.

ما آمدیم؛ یک ستادى در مسجد کرامت تشکیل شد براى هدایت کارهاى مشهد و مبارزات که مرحوم شهید هاشمى‌نژاد و برادرمان جناب آقاى طبسى و من و یک عده از برادران طلبه جوانى که همیشه با ما همراه بودند که دو نفرشان الان شهید شده‌اند- یکى شهید موسوى قوچانى یکى هم شهید کامیاب؛ این دو نفر جزو آن طلبه‌هایى بودند که دائماً در کارهاى ما با ما همراه بودند- آن‌جا جمع مى‌شدیم و مردم هم در رفت و آمد دائمى بودند. آن‌جا شد ستاد کارهاى مشهد؛ و عجیب این است که نظامی‌ها و پلیس از چهارراه نادرى که مسجد هم سر چهارراه بود جرأت نمى‌کردند این طرف‌تر بیایند؛ از هیجان مردم. ما توى این مسجد روز را با امنیت مى‌گذراندیم و هیچ واهمه‌اى که بریزند این مسجد را تصرف کنند یا ماها را بگیرند نداشتیم، ولیکن شب که مى‌شد آهسته از تاریکى شب استفاده مى‌کردیم و مى‌آمدیم بیرون و در یک منزلى غیر از منازل خودمان شب را چند نفرى مى‌ماندیم.

شب و روزهاى پرهیجان و پرشورى بود؛ تا این‌که مسائل آذرماه مشهد پیش آمد که مسائل بسیار سختى بود؛ یعنى اولش حمله به بیمارستان بود که ما رفتیم در بیمارستان متحصن شدیم، در روزى که حمله شد در همان روز ما حرکت کردیم. رفتن به بیمارستان هم ماجراى جالبى است؛ این‌ها چیزهایى هست که هیچ‌کس هم متعرضش نشده؛ چون کسى نمى‌دانسته.

در همه‌ی شهرها جریانات پرهیجان و تعیین‌کننده‌اى وجود داشته از جمله در مشهد؛ و متأسفانه کسى این‌ها را به زبان نیاورده. این‌ها تکه تکه، سازنده‌ی تاریخ روزهاى انقلاب است. وقتى که خبر به ما رسید، ما در مجلس روضه بودیم. من را پاى تلفن خواستند، رفتم تلفن را جواب دادم؛ دیدم از بیمارستان است و چند نفر از دوست و آشنا و غیرآشنا از آن طرف خط دارند با کمال دستپاچگى و سراسیمگى مى‌گویند حمله کردند، زدند، کشتند؛ به داد برسید... بچه‌هاى شیرخوار را زده بودند، من آمدم آقاى طبسى را صدا زدم؛ آمدیم این اطاق، عده‌اى از علما در آن اطاق جمع بودند. چند نفر از معاریف مشهد هم بودند و روضه هم در منزل یکى از معاریف علماى مشهد بود. من رو کردم به این آقایان گفتم که وضع در بیمارستان این‌جورى است و رفتن ما به این صحنه احتمال زیاد دارد که مانع از ادامه‌ی تهاجم و حمله به بیماران و اطباء و پرستارها و... بشود؛ و من قطعاً خواهم رفت. آقاى طبسى هم قطعاً خواهند آمد.

ما با ایشان قرار هم نگذاشته بودیم اما خب مى‌دانستم که آقاى طبسى می‌آیند؛ پهلوى هم نشسته بودیم. گفتم ما قطعاً خواهیم رفت؛ اگر آقایان هم بیایید خیلى بهتر خواهد شد و اگر هم نیایند، ما به هر حال مى‌رویم. لحن توأم با عزم و تصمیمى که ما داشتیم موجب شد که چند نفر از علماى معروف و محترم مشهد گفتند که ما هم مى‌آییم از جمله آقاى حاج میرزاجواد آقاى تهرانى و آقاى مروارید و بعضى دیگر. ما گفتیم پس حرکت کنیم. حرکت کردیم و راه افتادیم به طرف بیمارستان. گفتیم پیاده هم مى‌رویم.

وقتى که ما از آن منزل آمدیم بیرون، جمعیت زیادى هم در کوچه و خیابان و بازار و این‌ها جمع بودند، دیدند که ما داریم مى‌رویم. گفتیم به افراد که به مردم اطلاع بدهند ما مى‌رویم بیمارستان و همین کار را کردند؛ گفتند. مردم افتادند پشت سر این عده و ما از حدود بازار تا بیمارستان را- شاید حدود سه ربع تا یک ساعت راه بود- پیاده طى کردیم. هرچه مى‌رفتیم جمعیت بیشتر با ما مى‌آمد و هیچ تظاهر- یعنى شعار و کارهاى هیجان‌انگیز- هم نبود؛ فقط حرکت مى‌کردیم به طرف یک مقصدى؛ تا این‌که رسیدیم نزدیک بیمارستان.

بیمارستان امام رضاى مشهد یک فلکه‌اى جلویش هست، یک میدانى هست جلویش که حالا اسمش فلکه‌ی امام رضاست و یک خیابانى است که منتهى مى‌شود به آن فلکه؛ سه تا خیابان به آن فلکه منتهى مى‌شود. ما از خیابانى که آن‌وقت اسمش جهانبانى بود- نمى‌دانم حالا اسمش چیست- داشتیم مى‌آمدیم به طرف آن خیابان که از دور دیدیم سربازها راه را سد کردند. یعنى یک صف کامل و تفنگ‌ها هم دستشان، ایستاده‌اند و ممکن نیست از این‌ها عبور کنیم. من دیدم که جمعیت یک مقدارى احساس اضطراب کردند. آهسته به برادرهاى اهل علمى که بودند گفتم که ما باید در همین صف مقدم با متانت و بدون هیچ‌گونه تغییرى در وضعمان پیش برویم تا مردم پشت سرمان بیایند؛ و همین کار را کردیم.

سرها را انداختیم پایین، بدون این که به رو بیاوریم که اصلاً سربازى و مسلحى وجود دارد در مقابل ما، رفتیم نزدیک. به مجرد این که مثلاً به یک مترى این سربازها رسیدیم، من ناگهان دیدم مثل این‌که بى‌اختیار این سربازها از جلو پس رفتند و یک راهى به قدر عبور سه چهار نفر باز شد، ما رفتیم. فکر آن‌ها این بود که ما برویم، بعد راه را ببندند اما نتوانستند این کار را بکنند. به مجرد این که ما از این خط عبور کردیم، جمعیت ریختند و این‌ها نتوانستند کنترل بکنند. شاید در حدود مثلاً چند صد نفر آدم با ما تا دم در بیمارستان آمدند؛ بعد هم گفتیم که در را باز کنند. طفلک‌ها بچه‌هاى دانشجو و پرستار و طبیب و این‌ها که توى بیمارستان بودند، با دیدن ما جان گرفتند. گفتیم در بیمارستان را باز کردند و وارد شدیم. رفتیم به طرف جایگاه وسط بیمارستان؛ یک جایگاهى بود آن‌جا و یک مجسمه‌اى چیزى هم به نظرم بود که بعدها آن مجسمه را هم فرود آوردند و شکستند. لکن آن وقت به نظرم مجسمه هنوز بود...

پوکه‌ها را به خبرنگاران خارجی نشان دادم و گفتم که این یادگاری‌های ماست؛ به دنیا نشان بدهید

به مجرد این که رسیدیم آن‌جا، ناگهان جای رگبار گلوله‌ها را دیدیم. بعد که پوکه‌هایش را پیدا کردیم، دیدیم کالیبر 50 بوده؛ چقدر واقعاً این‌ها گستاخى در مقابل مردم به خرج مى‌دادند. در حالى که براى متفرق کردن مردم یا کشتن یک عده مردم، کالیبرهاى کوچک مثلاً ژ 3 یا این چیزها هم کافى بود؛ اما با کالیبر 50 که یک سلاح بسیار خطرناکى است و براى کارهاى دیگرى به درد مى‌خورد، این‌ها به کار بردند روى مردم. بعدها که در آن بیمارستان متحصن شدیم، من آن پوکه‌ها را جمع کرده بودم از زمین، خبرنگارهاى خارجى که آمده بودند، من این پوکه‌ها را نشان مى‌دادم؛ مى‌گفتم که این یادگارى‌هاى ماست؛ ببرید به دنیا نشان بدهید که با ما چگونه رفتار مى‌کنند.

 

توضیح عکس: سخنرانی آیت‌الله خامنه‌ای در بیمارستان امام رضا علیه‌السلام مشهد سال 57

به هر حال رفتیم آن‌جا، یک ساعتى آن‌جا بودیم. خب معلوم نبود که چه‌کار مى‌خواهیم بکنیم. رفتیم توى یک اطاقى- ما چند نفر از معممین و چند نفر از افراد بیمارستان- که ببینیم حالا چه باید کرد؟ چون هیچ معلوم نبود، معلوم شد تهاجم ادامه دارد. حتى ماها را و مردم را و همه را گلوله‌باران کردند. من آن‌جا پیشنهاد کردم که ما این‌جا متحصن بشویم؛ یعنى اعلام کنیم که همین‌جا خواهیم ماند تا خواسته‌هایى برآورده بشود و خواسته‌ها را مشخص کنیم. توى جلسه 8، 9 نفر یا شاید 10 نفر از اهل علم مشهد حضور داشتند. من براى این که مطلب هیچ‌گونه تزلزلى، خدشه‌اى پیدا نکند، بلافاصله یک کاغذ آوردم و نوشتم که ما مثلاً جمع امضاءکنندگان زیر اعلان مى‌کنیم که در این‌جا خواهیم بود تا این کارها انجام بگیرد. یادم نیست حالا همه‌ی این کارها چه بود؟ یکى دو تایش را یادم است. یکى این که فرماندار نظامى مشهد عوض بشود؛ یکى این که عامل گلوله‌باران بیمارستان امام رضا محاکمه بشود یا دستگیر بشود؛ یک چنین چیزهایى را نوشتیم و اعلان تحصن کردیم.

این تحصن، عجیب اثر مهمى بخشید؛ هم در مشهد و هم در خارج از مشهد؛ یعنى بعد معلوم شد که آوازه‌ی او جاهاى دیگر هم گشته و این یکى از مسائل، یا یکى از آن نقطه عطف‌هاى مبارزات مشهد بود. آن‌وقت آن هیجان‌هاى بسیار شدید و تظاهرات پرشور مردم مشهد، به دنبال این بود و کشتار عمومى‌اى که بعد از آن در مشهد نمى‌دانم یازدهم یا دوازدهم دى، اتفاق افتاد جلوى استاندارى که مردم را زدند و بعد هم توى خیابان‌ها راه افتادند و صف‌هاى نفت و صف‌هاى نان و این‌ها را گلوله‌باران کردند... با تانک و ماشین مى‌رفتند.





مطلب بعدی : وای به وقتی که میلیتاریسم ایران زنده شود       


پیامهای عمومی ارسال شده